جشن تولد دوسالگی

متن پیام
فرستنده :
تاریخ :
85/11/29   0:48
موضوع :
جشن تولد دوسالگی

سلام سوفیا

شاید خودتم ندونی ولی امروز سالروز تاسیس وبلاگت بود . خیلی زیبا و احساسی بود واقعا باید همش و خوند چرا نگفته بودی که وبلاگت قشنگه . خیلی خوندم و استفاده کردم آدمو به یه فضای دیگه میبره .

 بهت تبریک میگم و برات بهترین آرزوها رو دارم . از اینکه با دوستی خوش سلیقه و با احساس آشنا شده ام خیلی خوشحالم

 

 
سلام  آرش  جان  
 
 ممنونم  که  اینقدر  با  دقت  وبلاگ  منو  دیدی  و  براش  وقت  گذاشتی
 
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
 
 تفلود  عید  وبلاگم   مبارک
 
تنها پیشکشم  همینه
 
آرش
 
آرزومند آروزهات
 
سوفیا
 
 

کره زمین در پایان سال 2006

 

کره زمین در پایان سال 2006

 

آمارهاى زیر وضعیت کره زمین را در پایان سال 2006 نشان می‌دهند.
 
 آمارهایى که حتماً براى شما هم جالب هستند:
 
 
جمعیت
57 ٪ آسیایی
21 ٪ اروپایى 14 ٪ آمریکایى (شمالى و جنوبی) 8 ٪ آفریقایى
 
 
 
 
جنسیت
52 ٪ زن
48 ٪ مرد
 
 
 
 
مردم‌شناسى
٧٠ ٪ رنگین پوست
٣٠ ٪ قفقازى ریخت
 
 
 
 
وضعیت جنسى
٨٩ ٪ ناهمجنس‌گرا
١١ ٪ همجنس‌گرا
 
 
 
 
در آمد
6٪ مردم صاحب 59 ٪ از تمام ثروت جهان هستند و همگى آن‌ها نیز آمریکایى هستند.
 

شرایط زندگى
80 ٪ در شرایط بدى زندگى می‌کنند
 

 
تحصیلات
70 ٪ بی‌سواد و کم‌سواد (تحصیل نکرده)
 
1 ٪ (تنها ١ ٪) با تحصیلات دانشگاهى
 

 
تغذیه
٥٠ ٪ دچار سوء تغذیه
 

 
زاد و ولد

١ ٪ در حال مرگ
 
٢ ٪ در حال متولد شدن
 

 
کامپیوتر

١ ٪ داراى کامپیوتر
 

 
وقتى از این منظر به دنیا نگاه کنید
 
 
در می‌یابید که ما واقعاً به همبستگى،
 
 
 درک متقابل، شکیبائى و آموزش، نیاز جدّى داریم.
 

همچنین بد نیست به نکته‌هاى زیر هم توجه کنید:
 
 
اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستید،
 
 
 قدر سلامتى خود را بدانید
 
 زیرا یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.
 
 
اگر تاکنون از آسیب‌هاى جنگ،

تنهایى در سلول زندان، عذاب شکنجه،
 
یا گرسنگى در امان بوده‌اید،
 
 
وضعیت شما از وضعیت ٥٠٠ میلیون نفر در دنیا بهتر است. 

 
اگر می‌توانید بدون ترس از زندانى شدن یا مرگ،
 
 وارد مسجد (یا کلیسا) شوید،
 
 
 وضع شما از ٣ میلیون نفر در دنیا بهتر است. 

 
اگر در یخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد،
 
اگر کفش و لباس دارید،
 
اگر تختخواب و سرپناهى دارید،
 
 
در این صورت شما از ٧٥٪ مردم جهان ثروتمندتر هستید.
 
 
اگر در بانکى حساب دارید، و اگر در جیب‌تان پول دارید،
 

شما به ٨٪ مردم دنیا که چنین شرایطى دارند تعلّق دارید.
 
 
اگر شما این نوشته را می‌خوانید، از سه خوشبختى بهره‌مند هستید:
 
 
1- یک کسى به فکر شما بوده است.
 
2- شما به ٢٠٠ میلیون نفرى که قادر به خواندن نیستند تعلّق ندارید.
 
 
3- و ... شما جزو ١٪ از مردم دنیا هستید که کامپیوتر دارند.
 
 
به قول یکنفر:
 
  • �طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،
  • طورى عشق بورزید که انگار هرگز آرزده خاطر نشده‌اید،
  •  
  • طورى برقصید که انگار هیچکس شما را نمی‌بیند،
  •  
  • طورى آواز بخوانید که انگار هیچکس صداى شما را نمی‌شنود،
  •  
  • و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت است

 

روز عشق مبارک عشق من

Image hosting by TinyPic

 
با تو هستم تویی که رویت را از من بر میگردانی
 
به چشمانم نگاه کن اشکهایم هنوز خشک نشده اند
 
 از چه میترسی ٬من گناهت را بخشیده ام
 
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
 
 تو را به خدا سپرده ام
 
نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
 
برایت دعا ی خیر میکنم دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
 
 دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
 
 دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
 
 پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
 
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .
 
در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
 
 به چشمانم نگاه کن ٬ آنها را به خاطر بسپار آنها همیشه نگران تو هستند .
 
دلم گرفته و این هیچ بهانه ای نمیخواهد هیچ دلیلی نمیخواهد
 
 یا لااقل من دلیل نمیخواهم!
 
همیشه فکر میکردم چقدر باگذشتی!

تو همیشه به لجبازی های من می خندیدی،

حتی گاهی که از بهانه گیری هایم باید دیوانه میشدی ،باز می خندیدی

و من بعد از عمری ، تازه فهمیده ام که

به چشم یک دلقک به من نگاه میکردی ...

 

ماه تنهای شب


 سنگ قبرم را نمی سازد کسی

 

                  مانده ام درکوچه های بی کسی

 

                                    بهترین  دوستم مرا از یاد برد

 

                                                 سوختم  خاکسترم  را  باد  برد!

 

 


 

 

گفتگوی  خدا با  موسی 


 

ای موسی  به آل عمران بگو: 

 

هنگامی که بنده ام با من سخن می گوید

 

 آنچنان به وی گوش می دهم که گویی بنده ء دیگری ندارم

 

افسوس ..... بنده ام

 

  آنچنان  با  دیگران  سخن می گوید که 

 

 گویی همه خدای  وی هستند جز من !

 

niyayesh

 

پروردگارم

 

به تنهایی ام در پیشگاه تو


و تپش قلبم از هراس تو


و لرزش عضوهایم از جلال تو 


 رحم کن ...



پروردگارم

 

مرا از عذاب تو پناهی نیست


.پس در سایه عزتت پناهم ده


مرا در درگاه تو شفاعت کننده ای نیست


پس احسانت را شفیعم کن


گناهانم مرابه وحشت انداخته اند


 در سایه سار عفو خود امانم ده
 ...



پروردگارم

 

بازگشت مرا به سوی خود بپذیر


ومرا از درگاه رحمتت ناامید بازمگردان


 چراکه تو توبه پذیر گناهکارانی ...


 ای مهــربانتــرین مهــربــانــان!

.

.

.

پروردگارم لحظه هایی که در آنها حضورت آشکارا جاری بود

و می شد عشق به تو را جانانه نفس کشید در وداعی دیگر است

معبودم مرا از فرصتی که برای بودن داده ای خبری نیست

نمی دانم آیا بازهم هستم تا در زلال نگاهت دیدگانم را بشویم یا نه

اما در این لحظات سخت جدایی

از پاک ترین ثانیه های بودن از تو تمنا میکنم

تمنا می کنم......

تمنا می کنم..........

هیچگاه حتی برای لحظه ای چشم بر هم زدن

مرا به خود وامگذار .

آمین یا رب العالمین

می نویسم که من همان جزیره متروک ام

 

Image hosting by TinyPic 

 

آرزوهایم زیر انبوهی از خاکستر هنوز نفس می کشند...

 

هنوز شعله ورند...

 

نسیم مهربانی تو کی می وزد؟؟

 

 چه کردی با من؟

 

 میخواهم بنویسم...


اما از چه؟

 

از کی؟


و برای چی؟

 
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...


اما برای شنیدن چه کلامی؟


می خواهم بنویسم...

 
از تو..


از این نیامدن و قصد رفتن کردنت..


می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...


چه کردی با من؟


چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟


چه خواستی که نکردم؟


غم نبودنت به جانم نیشتر میزند...


اما درمانی نیست که به مقابلش روم...


آخر تو تنها امید بودی


تنها دعای شبانه ام


می خواهم بنویسم...


از چشمانی خیس و دلی در اندوه نشسته


از آرزوها و دعا های بیهوده


هنوز دستانم میلرزد ...


اما باز هم می خواهم

 

 عقده نشکفته ی دل را با نوشتن باز کنم


نمی نویسم چگونه می پرستمت...


می نویسم که مردنم را در پایت باور نداری


می نویسم که من همان جزیره متروک بودم


ای که بی من قصد رفتن می کنی


می خواهم بنویسم اما چه سود؟


تو که نخوانده دوررش می اندازی....


چه سود از نوشتن وقتی گریه هایم

 

نتوانست تو را از رفتن باز دارد


دیگر نمی خواهم بنویسم ...


دیگر نمی خواهم بگویم

 

چه قول ها دادی و چه قسم ها خوردی


نمی خواهم بنویسم که چگونه دستی که

 

 به نیاز بسویت دراز شده بود رد کردی


نمی خواهم بنویسم که می توانی فراموش کنی


اما نا نوشته می دانی که هرگز فراموش نخواهم کرد...

 .

.

.

 
نگاهت آسمانم بود و گم شد
 
 
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
 

به زیر آسمان در سایه تو ، 
 

 جهان در دیدگانم بود و گم شد
 
 
 
اکنون زمان گریستن است
 
 
 اگر تنها بتوان گریست
 
 
 یا به رازداری دامان تو اگر بتوان اعتمادی داشت
 
 
 یا دست کم به درها!
 
 
 که در آنان احتمالا گشودنی است به سوی نابه کاران
 
 
با این همه به زندان من بیا که تنها دریچه اش
 
 
به دیوانه خوانه می گشاید
 
 
اما چگونه و به راستی چگونه زندان من را
 
 
که این چنین بی سرود و بی صدا مانده را
 
 
خواهی شناخت؟
 
 

 

دختر تنهای شب

 

 

شاید باور نکردی آن زمان که گفتم می روم

 

 برای ابد رفتم...

 

هیج گاه جدی نگرفتی که صبح گاهی خواهد آمد

 

که خواهم رفت....

 

آخرین وداعم را دیدی اما باز سکوت کردی...

 

تنها گفتی کاش امشب بمیرم...

 

و من در گرداب خاطراتم به تو فهماندم

 

که سخنت پوچ است...

 

مرگ تو با رفتن من فرا نمی رسد

 

 و این چه زیباست!

 

 و اکنون دیر زمانی است که من رفته ام...

 

گویا هرگز نیامده بودم....

 

باز چون همیشه خورشید طلایی رنگ طلوع می کند

 

و شبان گاهان ماه نقره فام رخ می کشد در آسمان خیا لت...

 

اما دیگر سلامی نیست...

 

قلبم گرفت ای نازنین نفس دیگه نفس نیست...

 

آه این زمین و سرزمین واسم به جز قفس نیست...

 

تنها شاهد اشک های شبانه ام

 

همین صفحه سفید و جوهر سیاه است

 

هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های ناآشنا

 

وفروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند

 

همیشه بالش سکوت را

 

زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم

 

تا کسی صدایم را نشنود

 

 اما تو ٬

 

 تو که از گریه های پنهانی من باخبری

 

 چه کنم

 

 گاهی همین گریه های گهگاه

 

جای خالی تو را

 

 در غربت لحظه هایم پر می کند

 

 باور کن!

 

روزی فقط احساسم کنی نه بیابیم و نه ببینیم فقط باورم کنی....

می زند نبض دلم می رود پای تو دور

بغض دارد به تنم می پیچد

جنس دریا شده ام

غرق اشکی که فرو می ریزد

از دو چشمان ترم

کاش لرزش دستان مرا می دیدی

کاش عشق مرا از نفسم می خواندی

لحظه رفتن تو

لحظه مردن احساس من است

عشق هر لحظه مرا می خواند

باید از شهر دلم کوچ کنم

از تو خالی شده ام

می وزد در سر من فکر عبور

می روم

خاک دلم را به شما خواهم داد

شاید از خاک تنم سود به مردم برسد

می روم گل بشوم

تا که یک روز مرا دست تو همراه شود...

                                         

تو تنهایی

ومن صد بار تنهاتر

تو میدانی که من جز با تو

با هر کس که باشم...باز تنهاییم

تو میدانی که این بغض فرو خورده

به جز بر شانه های استوارت

جای دیگر وا نخواهد شد...

 

ناگهان دست فلک باز ربود

شاخه نازک آمال دلم

پر گشود از دل من آه زمان

اشک جاری شد و غم مهمان

و از آن وقت دگر هیچ ندانم

که چسان من بودم؟

که چسان من هستم؟

و چرا می مانم ؟

شانه گریه من کو کجاست؟

آه وقت وداع باز رسید


سر من گوشه دیوار گریست.......

 

                                  

 

من .....

و این منم بی آنکه بدانی کجایم یا چگونه ام،

 پرواز و تنهایی. شب و خورشید.

 من و آرزو.

 واژه ها چه غریب در من پرسه میزنند

 بی آنکه بدانند من خود تنها یک گوشه از یک واژه ام

نه چیزی بیشتر و نه شاید کمتر.

 من گمگشته ترین آرزو در خیال مبهم یک واژه ام.

 مرا فراموش کنی یا نه،

 مرا شروع پنداری یا نه،

 مرا باور کنی یا نه،

 من هستم.

در خیال تو،

 در میان همه خاطرات فراموش شده تو،

 در میان همه آرزوهای محال تو،

 در میان خوابهای دم صبح،

 در میان همه جستجوهای تو برای یافتن چیزی به نام هیچ،

 در میان همه آنچه که باید و نباید تو،

 من پرسه میزنم.

 تنها با امید اینکه روزی فقط

 احساسم کنی نه بیابیم و نه ببینیم فقط باورم کنی.......

 

Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم

قلم نعره کشید ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گردیدند ...

همه از من تقاضای سکوت کردند .
 
قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند .

کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شود .

و ... افکارم میدانستند که از در همی همانند زنجیری سر در گم می شوند .

و من خاموش سکوت را برگزیدم .

اما ....

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .

و قطره های اشک و اندوه دل

مثل باران بهار

ارمغان کویر گونه ها شدند .         
 
 
 
سرنوشت سه دفعه بهت دروغ میگه؟!

اولین بار وقتی به دنیات میاره...

دومین بار وقتی عاشقت میکنه...

سومین بار هم زندگی رو ازت میگیره
 
 تا بفهمی همش خواب بود و بس ...
 
 
 

HAPPY VALENTAIN

 

happy valentain

 

سمبلهای ولنتاین شامل موارد زیر میباشد

1. شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده

2. کیوپید(CUPID):

شکل یک کودک برهنه ،فربه وکه تیر و کمان با خود حمل می کند.

این کودک شیطان با لبخندی موذیانه

چنانچه یکی از تیر های خود را به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق می شود.

کیوپید در واقع پسر ونوس

الهه عشق و زیبایی در افسانه های روم باستان می باشد.

معنی لغوی آن "آرزو"است.

کویپید برخی اوقات آمور(AMOR)نیز نامیده می شود.

همتای کوپید در افسانه های اروس(EROS)نام دارد.

3. کوبتر قمری و مرغ عشق

4. گل سرخ و گل روز

5. تور:

جنس دستمال خانم ها را در گذشته تشکیل می داده است.

در زمان های دیزین رسم بر آن بوده که هر گاه دستمال خانمی به زمین می افتاده

مردی که متوجه آن می شده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن می داد.

6. گره های عشق:

از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته شده تشکیل یافته اند.

این حلقه ها آغاز و یا پایانی ندارند و نماد عشق جاودانی و پایدار است

. 7. علامت "X":

این علامت به معنای بوسه در کارت تبریک و نامه های روز ولنتاین است.

8. ربان قرمز:

این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها هنگامیکه عازم جنگ بودند

نوار و یا روسری از معشوقه خود در یافت کرده و آن را به یادگار با خود میبردند.

در خصوص تاریخچه و مبداء ولنتاین

اختلاف نظر وجود داشته

تا جایی که ولنتاین با افسانه در آمیخته است.

* هویت ولنتاین مبهم است.

در کل چند روایت در رابطه با ولنتاین نقل گردیده :

1. * جشنواره ای به نام LUPERCALIA که 15 فوریه در رم باستان

میان کافران متداول بوده است.

لوپرکالیا جشن تطهیر و زمان خانه تکانی بوده است.

در این جشن مشرکین از خدای LUPERCUS

بخاطر محافظت از چوپانها و گله هایشان از گزند گرگها قدردانی میکردند.

در این فستیوال بمنظور بزرگداشت FAUNUS خدای حاصلخیزی،

باروری و جنگلها رومیان یک سگ و دو بز نر را قربانی کرده

و از پوست آنها شلاق میساختند.

مردان با این شلاقها به میان مردم رفته و به هر کسی که میرسیدند

ضربه ای با شلاق به آنها میزدند.

دختران داوطلبانه برای شلاق خوردن صف میکشیدند.

آنها اعتقاد داشتند که شلاق خوردن با تازیانه های ساخته شده از پوست بز

باروری آنها را تضمین میکند.

همچنین در این جشن طی بزرگداشت

الهه ای بنام JUNO FEBRUTA زنان مجرد نامه های عاشقانه مینوشتند

و درون گلدانهایی می انداختند.

(و یا تنها نام خود را روی برگه ای مینوشتند)

مردان مجرد روم نیز هر کدام یکی از این یادداشتها را از درون گلدانها بیرون کشیده

و مشتاقانه بدنبال دختر نویسنده نامه میرفتند. (نوعی دوست یابی)

این آشنایی ها اغلب به ازدواج می انجامید.

این رسم تا قرن هجدهم ادامه داشت

اما از آن به بعد مردان رم ترجیح دادند پیش از آشنایی زن را ببینند!

2. * کلیسای کاتولیک حداقل 3 قدیس بنام VALENTINE

و یا VALENTINUS شناسایی کرده که هر سه در روز 14 فوریه به شهادت رسیده اند.

کمتر کسی است که بداند در ایران باستان،

نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد،

که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!

 


عشق من روزت مبارک

 

  

آنگاه که دوتنها در حمایت از هم قیام کنند

 

 عشقی راستین پدید خواهد آمد...


 

در ایران باستان،
 
 نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد،
 
 که از بیست قرن پیش از میلاد،
 
 روزی موسوم به روز عشق بوده است!
 
 جالب است بدانید که این روز
 
 در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است
 
 با 29 بهمن،
 
 یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی!
 
 این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است.

 

وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم،
 
بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید!
 
اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،
 
چون عبارت  "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند:
 
"تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن
 
 گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."
 
این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد
 
 که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم!
 
شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را
 
 با لهجه غلیظ Americanاش تلفظ می کنند.
 
 اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند،
 
 بسیار نادر است!
 
همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگزارم
 
 و Good bye بسیار راحت تر از «بدرود» در دهان ها می چرخد.
 
ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم!
 
این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را
 
نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.
 
سفره هفت سین نمی چینند،
 
 اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
 
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز،
 
 برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی
 
 برگزار می شده است را نمی شناسند،
 
 اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
 
همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند،
 
 اما حتی اسم "سپندار مذگان" به گوششان نخورده است.
 
چند سالی ست حوالی26 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود
 
 هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم.
 
 مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود.
 
همه جا اسم Valentine به گوش می خورد.
 
 از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی
 
می داند که "در قرن سوم میلادی که مطابق می شود
 
 با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران،
 
در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم.
 
 کلودیوس عقاید عجیبی داشته است
 
از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد.
 
 از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.
 
کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود
 
 که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.
 
اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،
 
مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.
 
کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود
 
 و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند.
 
 والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .
 
سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،
 
با قلبی عاشق اعدام می شود...
 
بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند
 
 و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
 
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان،
 
 نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد،
 
 که از بیست قرن پیش از میلاد،
 
 روزی موسوم به روز عشق بوده است!
 
 فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است
 
 که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند
 
 و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند،
 
هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند.
 
 بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"،
 
 روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است،
 
 روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است،
 
 روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است
 
 و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است.
 
سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن.
 
 زمین نماد عشق است
 
 چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد.
 
 زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد
 
 و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد.
 
 به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند.
 
 در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است
 
 که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد،
 
 جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه.
 
 مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت.
 
 همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت
 
 که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت،
 
 جشنی با همین عنوان می گرفتند.
 
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است
 
که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند.
 
در این روز زنان به شوهران خود با محبت  هدیه می دادند.
 
مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده،
 
به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.
 
ملت ایران از جمله ملت هایی است که
 
 زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است،
 
 به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند
 
 و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند.
 
این جشن ها نشان دهنده فرهنگ،
 
 نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات
 
و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است.
 
 از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود
 
ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است.
 
شاید هنوز دیر نشده باشد که
 
 روز عشق را از 26 بهمن (Valentine)
 
 به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان)
 
 منتقل کنیم.

در امتداد کدامین حلقه گمشده زمان من و او ما می شویم ؟

در اتاقم

لب این پنجره ساکت کور

- که بخارغم تنهایی من

                            بر دل شیشه ای اش بنشسته -

این چراغ روی میز

ناله ها می کشد از عمق وجود

پر طنین، پر نور

و صدایش کم نور می رسد تا گوش برگ کاغذم !

در اتاقم ، این اتاق سوت و کور

نیست آوایی به جز فریاد نور

پلک هایم هم دگر

                      لب نمی جنبانند

وای من ! آیا در این ماتم کده

جز صدای ساکت این نور

نیست فریادی دگر در کار؟

آه، ساکت ! ای قلم ، ای میز ، ای فریاد نور!

می رسد بر گوشم آوایی حزین از دور

گوشها را می کنم سرشار

از صدایی غمناک، پر طنین، بی باک

از شماتت های یک دیوانه ی شماطه دار

تیک و تاک و تیک و تاک و تیک وتاک ...

.

.

.

از کی می تونستم سراغش رو بگیرم

 از آخرین جدایی

 دیرزمانی گذشته 

بی آنکه مرا نشانی از او باشد

 آشنایان نگرانم می شوند و دشمنان خوشحال

 من در جستجوی غریب خود به دنبال یافتن خود

 وا می مانم در تنهایی و خودی

 که در جایی دیگر غریبانه چون من

و شاید هم در وضعیتی بهتر از من مرا می خواند 

 

در امتداد کدامین حلقه گمشده زمان من و او ما می شویم ؟!

 

  مگر گناه است؟!

برای یکبار.....

ماه را در آغوش بگیر....

و نوازش کن ستاره ها را...

پرده گشا....از چهره....

بگذار دسته گرمه خورشید صورتت را بنوازد...

پایان ده ....

به گریه های دخترکی که...

دلش را زیرا برگهای پاییزی جا گذاشته...