سوال

 

آیا حاضرید

 یک سال

از عمر کسی که نمی شناسید گرفته شود

 و به عمر شما افزوده شود ؟

( آیا میل دارید بدانید از عمر چه کسی کم کرده 

تا به عمر شما بیفزایند ؟!! )

 

یا علی

 

بارها به بالا نگاه کرد و چشم به آسمان دوخت آسمان حال خوبی نداشت 

 

 ستاره ها  هم  همه می کردند  ماه بی قرار بود

 

وعده دیدار یار بود ....

 

صیاد در کمین نشسته بود که پر کشید

 

 و زیر چشمی به صیاد نگاه کرد و لبخند زد و باز پر کشید .

 

صیاد تیر را در کمان جای داد .

 

آرام چشمهایش را بست فقط تصویر یار جلوی چشمش جان گرفت

 

زیر لب اسمش را زمزمه کرد . پاهایش محکم تر از قبل شد .

 

دستان صیاد لرزید و او محکم تر ایستاد .

 

 صیاد چشمانش را بست یک لحظه تردید کرد

 

نمی دانست این تیر طاقت بر خورد با کوه را دارد یا نه ؟

 

با همه توان تیر را رها کرد پرنده ها پر کشیدند

 

یک لحظه برخورد و آرامش ابدی ...

 

از بین صورت و فرق خونی فقط یک لبخند ماند.

 

کبوتران بی طاقت فریاد کشیدند و بی هدف اینطرف و انطرف رفتند ...

 

چه بهای زیبائی برای وصل داده بود :

 

 جان را فدا کردن و از این دنیای فانی گذشتن ..

 

می ارزید آره می ارزید ....

 

 

یا علی وصلت مبارک

 

مطمئن باش و برو

 

    

 مطمئن باش و برو

ضربه ات کاری بود 

 دل من سخت شکست

 

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

 

به من و عشقی پاک

 

که پر از یاد تو بود

 

و خیالم می گفت

 

تا ابد مال تو بود

 

تو برو. ..

 

برو تا راحت تر

 

تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم

 

rose

فرزانه جان

 
امشب شب مهتاب است و ماه کامل...
 
چهره تب دار ماه امشب عجیب شبیه چشمان توست
 
در لحظه هایی که نگاهت میکردم و دیوانه میشدم...
 
شنیده بودم دیوانه دیوانه تر شود
 
 اگرچشمانش  در ماه سفر آغاز کند.
 
 یک  کتاب 4 فصل را بی تو خواندم...
 
بی تو و نگاه به رنگ آسمان تو...
 
شدم رودی که دریایش را خشک یافت...
 
شدم خانه ای که در و روشنایی اش را به یاد نیاورد...
 
شدم درختی که گنجشک و شکوفه اش را آه کشید...
 
شدم پرنده ای که اسیر برف و یخبندان بود
 
 و آسمان و خورشیدش را در رویای ناتمام ساخت...
 
و شدم ماهی که پاره پاره فرو ریخت
 
 و در حسرت یافتن دوباره چشمان تو بارها مداری پر از آشفتگی را طی کرد...
 
نمی دانم چه میشود اگر فردا را از یک راه نیامده طی کنم...
 
ان چنان تو را گم کرده ام که در این راه های نیامده 
 
 نشانی ات را از آسمان بپرسم...
 
حتما میداند من تو را در کدام غبار گم کردم...
 
آسمان عزیزی که رنگش از انعکاس چشمان تو ساطع میشود
 
 وقتی که نگاه میکنی اش و سیاه میشود از غم
 
 وقتی که دو پلکت باز میشود به خواب... 
 
 عجب آرامشی دارد نفس کشیدن در هوای فکر تو...
 
عجب..
.
 
 
 

تویی که نمی شناسمت !

 


هر چند مال من نشدی

 ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم.خیلی چیزا.

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم.

یاد گرفتم هیچوقت هیچکس ارزش شکستن غرورمو نداره.

یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره

 هر روز دلشو به بهونه ی بشکنم.

یاد گرفتم گریه های هیچکسو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچوقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم.

یاد گرفتم هر چیزی رو خیلی زودو راحت میشه فراموش کرد

 حتی اگه قسمتی از زندگیمون شده باشه.

یاد گرفتم واسه اینکه یکی حرفامو باور کنه باید باورش کنم.

یاد گرفتم توی این دنیا حتی اگه صد نفرو هم داشته باشی

بازم خیلی تنهایی ،خیلی.

     

 


                             

میدانی چگونه دوستت دارم؟

                     

 

ای مهربانم

هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من

گلکم روزها در پی دیدنت بودم

و حال در پشت پنجره اتاق تنها تو را می خوانم و خاطراتت را.


خواهم ماند تنها در انتظار دوباره دیدنت

می دانم گریان نمی مانم

خندانم روزی برای دیدنت

روزی خواهی امد

تا طلوع چشمان تو پایانی باشد بر انتظارم...

    .

        .

.

میدانی چگونه دوستت دارم؟

مثل احساس بعد از دعا

 

 

 

جیغ

 

عاقبت  من

بعد  از ماه  مبارک  رمضان