|
و چشانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
زمانی عاشقی و می تونی ادعا کنی عشقت واقعیه
که رهاش کنی ...
در قفس رو باز کنی و بذاری پرنده ی قشنگت پرواز کنه ...
آزادِ آزاد
بذار اونقدر بره که تو انتهای آسمون ببینیش
مطمئن باش اگه دلش عاشق باشه و برگشتنی باشه ، بر میگرده ...
اما اگه برنگشت ، بسپارش دست خدا
بذار اینقدر پرواز کنه تا به اونجایی که میخواد برسه
به همونجایی که دل کوچیکش شاد باشه و احساس سعادت کنه ...
وقتی تو چشمات نگاه می کنم
حالم ازت بهم می خوره ولی تو فکر می کنی من
احساس می کنم با تمام وجود دوستت دارم
خیلی مسخرست
وقتی بهت می گم دوستت دارم
تو فکر می کنی
معنیش اینه که انقدر بهت اطمینان دارم که مهمترین رازم رو بهت می گم
اما اشتباه می کنی
وقتی بهت می گم دوستت دارم
واسه اینه که می خوام دستت بندازم ولی تو فکر می کنی من
دلم می خواد با ذره ذره وجودت عشقم رو حس کنی
ولی کدوم عشق؟
و اینو بدون اگه یه روز بری
از خوشحالی پر در میارم اما نمی دونم چرا تو فکر می کنی
من بدون تو میمرم
حالا لطفا یکبار دیگه اینو از اول یک خط در میان بخون
احساس واقعی من اینه