عابرم................



کجاست لحظه های باورم

کجاست صدای نم نم باران و غربت اشکهای خدا

کجاست قاصدک پرواز

و نمی آید صدای عشق

و خوشتر از آن صدای پرواز با عشق

من گنگ تر از همیشه

بی نگاهی

و بی کلامی که حدیث ماندن در آن باشد

می نویسم!!!

کجا بروم؟

من لحظه ای ندارم

من ساعتها را برای با خدا بودن به شب فروختم

و شاید برای مردن زیر بار هق هق هایم!!

نغمه آمدنت را در میان نُت های کدام ساز جستجو کنم

صدای رفتنها وحشتناک است!

تا کی گدایی کنم؟!

گدایی عشق تو!

گدایی که هر روز کاسه گداییش پر از اشک می شود


و تو نمی آیی!

و هر عابری آهی کوچک و بی  صدا می کشد

اما درد مرا کسی نمی فهمد!

تا کی دستان نیازم را دراز کنم

چه بغض کشنده ای


وقتی حتی خدا هم تو را جواب می کند!

چه غمگین بود پایان قصه لیلی ها و مجنون تر از آن ها مجنون ها!!!

بدان..

.
عشق و مردن از هجرانش

قصه نیست...

حدیث دل شنیدنی تر است....

گوش کن...!

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد