قاصدکی با نام من ...

* تنها یکبار زیستن برای آنانکه بوی زندگی میدهند کافیست *

دوستم داشته باش

بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشمها بی رنگند

دوستم داشته باش

شهرها میلرزند ... برگها میسوزند ... یادها می گندند

بازشو تا پرواز ... سبزباش از آواز ... آشتی کن بارنگ ... عشقبازی با ساز

دوستم داشته باش

سیبها خشکیده ... یاسها پوسیده .. شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش ... عطرها در راهند

دوستت دارم ها ... آه ه ه .. چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت

بیشتر از باران ... گرمتر از لبخند ... داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت

شادتر خواهم شد ... ناب تر روشن تر بارور خواهم شد

دوستم داشته باش ... برگ را باور کن ... آفتابی تر شو ... باغ را از برکن

خواب دیدم در خواب ... آب آبی تر بود

روز پر سوز نبود ... زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو ... رود از تب میسوخت 

نور گیسو میبافت ... باغچه گل میدوخت

دوستم داشته باش ... دوستم خواهم داشت.





حرفهای یواشکی:


برای قاصدک بودن فقط یه آرزو کافیه؟ کافی نیست
؟

نمیدونم شاید برای قاصدک بودن چیزای دیگه ای هم باید داشته باشم که

ندارم! اما اگه یه وقت باد به صورت تبدارت خورد و از لابلای پرده های اتاقت

یه جسم نرم و کوچولو خودش رو چسبوند به لباست بدون منم
!

مگه چیه؟ منم میتونم قاصدک باشم ... فقط برای یه روز
.

نمیتونم؟ زودتر خوب شو ... وقتی سرفه میکنی انگار که

تمام قلبم داره از هم پاره پاره میشه.تو که دوست نداری

من اذیت بشم ... داری؟ پس بهم قول بده که زودتر خوب بشی ... قبول
؟!

منم اتاق خوشگلم رو برات آماده میکنم و یه عالمه منتظرت میمونم تا یک

باره دیگه بیای و برام قشنگترین لحظه های دنیا رو بسازی.راستی نگفتی

کی میای؟!شاید میخوای بازم یواشکی بیای ویکدفعه در بزنی و بهم بگی

باز کن منم. و این از دوست دارم گفتناتم قشنگتره!!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد