ساحل عشق



در کنار ساحل دلباز عشق روبروی امواج متلاطم دریای عشق بر روی
 
شن های گرم ساحل نشسته بودم .

حس عاشقی در من بیشتر شده بود به غروبی که کم کم به آسمان سلام می کرد
 
می نگریستم و به دریایی که رو به سرخی بود .

یک تکه کاغذ و یک قلم در آن سوی ساحل ، یک یار مهربان ،

یک یار همزبان در سوی دیگر و من هم در این سو.

از مهر بنویسم ، از محبتش ، از نگاه عاشقانه اش به دریا ، از چه بنویسم ؟

چشمان آبی او آبی تر شده بود با نگاه کردن به دریا و دریا هم که رو به سرخی
 
می رفت چشم او هم از سرخی پر از اشک شده بود .

چشم او تبدیل به دریا شده بود چشمی آبی و پر از اشک.

در چشمانش نگاه می انداختم و می نوشتم او را به زیباترین چهره ها تشبیه می کردم
 
چون او لیاقت آن همه زیبایی را داشت او برایم مقدس بود ،

او برایم عزیز بود .با همان کا غذ و قلم و با همان ساز باد و موج ها ،
 
چه زیبا بود چه لحظه به یاد ماندنی بود . صدای امواج دریا ، کنار ساحل دلباز ،

غروب با رنگ نازش همراه با اشک های یارم مرا به دنیای دیگری برده بود

دنیایی که شاید بتوان آن را دید اما در خواب ، در رویا.



نظرات 4 + ارسال نظر
پسر تنها دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام کاش من کسی بودم لایق تو که تنها برای من
می نوشتی ............ دوستت دارم .......

امیر دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ http://shole.blogsky.com

سلام ممنون از اینکه به من سر زدی..........

میثم دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:09 ب.ظ

گاه آرزو میکنم زورقی باشم برای تو تا بدانجا برمت که میخواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود به هر اندازه که نا آرام باشی یا دریای زندگیت متلاتم باشد
دریایی که در آن میرانی.

مهدی خاطره چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:05 ب.ظ http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام همسایه
نوشته هات عالیه.... خیلی لذت بردم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد