اشک آسمان...
     « به سفارش یک دوست »

* باران یادگار توست ... خاطره نمناکی نگاه من است
باران اشک آسمان است ... همانروزی که بارید و مرا از
وداع خبر داد ... از آینده های بی تو بودن ... از حسرت!
لیکن من آنقدر غرق در تو بودم
که آسمان رااز یاد
برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنیا را!
باران
... دگر بار آمد و رفت ...
و افسوس که اینبار تنها من بودم ودل ... در حسرت تو
که بر چشمانم لبخندزنی و گویی:
ـــ باز هم چترت را فراموشش کرده ای؟
و من آرام گویم:
 ـــ دستان تورا که دارم! باکی نیست!
و امروز تنها در آستانه پنجره ها با آسمان نجوا کردم :
بارون رو دوست دارم هنوز ...... چون تورو یادم میاره *

             



یه آسمون و یه دنیا حرف ...
اونقدر سرگرم گرفتاریها و مشکلات روزمره و زندگی ماشینیمون
شدیم که خیلی چیزا رو نه تنها ازیاد بردیم... که حتی به یاد
 آوردنشهم برامون سخته... چند وقته به آسمون نگاه نکردید؟چند
وقته باهاش دردو دل نکردید؟ چند وقته جایی دراز نکشیدید و تیکه
ابرا رو به چیزای جورواجور تشبیه نکردید؟ اصلا میدونید آسمون چیه؟
میدونید این روزا چه رنگیه؟
حتما میگید:اووووووووااااااااه ما اونقدر گرفتاریم که دیگه وقتی برا این
چیزا نداریم...همین قدر که جلو پامون رو نگاه کنیم که زمین نخوریم
خودش کلیه! تو هم دلت خوشه ها!
براستی چرا؟چرا؟ بیاین برا یه بارم که شده به فکر خودمون باشیم.
به فکر دلمون ... به فکر آرزوهامون ... به فکر لحظه های بارونیمون
باشیم. اگه وقت کردید همین الان برید پشت پنجره هاتون و آروم
به آسمون لبخند بزنید و ازش بخواین تاروزی که زنده اید با محبت
نگاهتون کنه ... بجاش شما هم اون رو فراموش نمیکنید.
این چیز کمی نیست ... فراتر از یه عهده!
مگه ما چیمون از فرشته ها کمه که نباید آسمون رو داشته
 باشیم. ما ارزش بهترین چیزها رو داریم چون انسانیم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد