گفتم بمون ..گفتی؟؟؟؟

گفتم بمون

گفتی دلم دریا میخواد

رفتی منم رفتم


اما نگات مثل یه تیر چشمامو هدف گذاشت


آخه چشات نقاشی ساده بچگونه بود


ناز بود و دلبری میکرد


یه روزی که تنها بودم


خواستم اشک بریزم واسه چشات


اما بازم تیر چشات چشمای منو هدف گذاشت


منم ترسیدم


با بوسه ای به اون نگات رفتم یه دنیای دیگه


آره با خودم زمزمه کردم


من موندم و این همه چشم


ولی نگات غروب نداشت


میدونی چرا؟؟؟؟


آخه دلت دریا میخواست


خودش دریا بود اما


صدا میخواست


منم فقط شمع شدم و روی صدام


خط کشیدم


نگاه زیبای تو  رو...


اما دلم بازم گرفت


غمگین اون صدات شدم


آره یه روز می رسه که ....



نظرات 1 + ارسال نظر
میثم پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:20 ب.ظ


گاه ارزو میکنم برای تو پرتو آفتاب باشم
پرتو خورشیدی که اعماقه تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد