گنجشکک قصه دل

گنجشکک قصه ما

دیروز بود و یکی هم

عاشقش شده بود

اساسی

گنجشکک قصه ما بال داشت واسه پرواز

اما رسم سفر کرده بود

و بال زدن رو

فراموش

بیچاره دلش گرفته بود

همه عاشقش بودن اما

دل نبود

دریا بود

پر اشک

صدا نداشت اما

فریاد می کشید

و از درد دل کردن فرار می کرد

عاشق بود

اما قصه دلگیر جدایی میخوند

یه روزی پرواز کرده بود

رسیده بود به دیاری

اما بعد از مدتی از اون دیار

رونده شد و از درد

گوشه نشینی رو

قصه کرد

آره

اون هر روز از وجودش کم میشه

اما هیچ به روی خودش نمیاره

نزارین بیشتر بگم

آخه دلم براش کباب میشه

نمیدونم چرا یه دفعه حالم گرفته شد و دوست دارم

یه شعر که نمیدونم از کیه رو زمزمه کنم

آره

{بسترم همچون یک صدف خالیست

وتو چون مروارید گردن آویز کسان دگری}

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد