آسمان بی ستاره

اگر دستان دلگیر باران

شب را برای فردا نخواهد

دیگر پرنده بی آب و دانه می ماند

راستی

مرا با رفتنت نهراسان

در آسمان هم بی ستاره می توان

شب را یافت

اصلا با دستان خورشید تا مرز

خواستن ستاره میروم

با ماهیها خلوت میکنم

و گلدانهای عاشقی را

با دستان ماهی

آبیاری میکنم

آری

در حسرت شب ماندن

بیش از

دوست داشتن مهتاب است

قطره آب

حسرت میشود...

......

جای شکرش باقیست

هنوز چشمانم

نای باریدن

دارد

 پی نوشت:او رفت ومن ترسیدم ..حال به تمام نوشته هایم میخندم

که چه نادان ره عشق میزدم

دیگر چشمانم نای باریدن هم ندارد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد