عشق تو
|
|||
سرو سیه چشم من ای نازنین برده ای از من دل و هم عقل و دین یاد دو چشم یاد دو ابروی تو کار من است گر نپسندی تو این من که درآن دام تو افتاده ام سر به بر وسینه ات خواهم همین یک نظری تا به تو انداخته ام دور شده آنگه ز من ایمان و دین ناصحم ار عشق شود از من بری عشق توکم کرده از عقلم چنین
دلم گرفته
|
خیلی زیبا بود موفق باشی بهترین
عزیز اگه احساس میکنی خسته ای روحت در بندو...
به احساست شک نکن تو خسته ای
تو تا حد انفجار سر شار شدی درست وقتی هوای سرکشی هوای وجود داشتن و هوای تقییر دادن در تو قلیان کرد به سرکوب کمر بستند دستهای شیاطینی که شاید_ از پشت همین شیشه رنگی _از یک انفجار می ترسد.