لیلی تا ابد طول می‌کشد...

 

خدا گفت : لیلی یک ماجراست ،
 
 ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش
 
شیطان گفت : یک اتفاق است ، بنشین تا بیفتد .
 
 آنان که حرف شیطان را باور کردند .
 
 نشستند و لیلی هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد .
 
مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد 
.
خدا گفت : لیلی درد است ،
 
درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن  .
 
شیطان گفت : آسودگی است ، خیالی‌ست خوش  .
 
خدا گفت : لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن  .
 
شیطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود .
 
خدا گفت : لیلی جست‌وجو است ،
 
 لیلی نرسیدن است . نداشتن و بخشیدن 
.
شیطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملک  .
 
خدا گفت : لیلی سخت است ، دیر است و دور از دست  .
 
شیطان گفت : ساده است ،
 
 همین‌‌ جایی و دم دست . و دنیا پر شد
 
 از لیلی‌های زود ، لیلی‌های ساده این‌جایی ،
 
لیلی‌های نزدیک لحظه‌ای  .
 
خدا گفت : لیلی زندگی‌ست .
 
زیستنی از نوعی دیگر .
 
 لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود  .
 
مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید
 
 و می‌دانست که لیلی تا ابد طول می‌کشد...
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد