تو نیستی که ببینی


تو نیستی که ببینی

 
 چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است 


 چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست


چگونه جای تو در جان زندگی سبز است


هنوز پنجره باز است


تو از بلندی ایوان به باغ می نگری


درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها


به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر


به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند


تمام گنجشکان


که درنبودن تو


 مرا به باد ملامت گرفته اند


ترا به نام صدا می کنند


هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج


کنار باغچه


زیر درخت ها لب حوض


درون آینه پاک آب می نگرند


تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است


طنین شعر تو مگاه تو درترانه من


تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد


 نسیم روح تو در باغ بی جوانه من


چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید


به روی لوح سپهر


ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام


چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر


هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر


به چشم همزدنی


میان آن همه صورت ترا شناخته ام


به خواب می ماند


تنها به خواب می ماند


 چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند


تو نیستی که ببینی


 چگونه با دیوار


به مهربانی یک دوست از تو می گویم


تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار


 جواب می شنوم


تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو


به روی هرچه دیرن خانه ست


غبار سربی اندوه بال گسترده است


 تو نیستی که ببینی دل رمیده من


بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است


غروب های غریب


 در این رواق نیاز


پرنده ساکت و غمگین


ستاره بیمار است


دو چشم خسته من


 در این امید عبث


دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است


تو نیستی که ببینی

 فریدون مشیری

نظرات 6 + ارسال نظر
غریبه آشنا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ق.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
خیلی خوشحالم که دوباره با همون قدرت قبل مینویسی
عالیه خیلی خوبه
خیلی حال کردم راستی خواهری وبلاگت بی نظیر
بازم میام
یا علی

سلام پسر خوب ممنون که سر می زنی اما خیلی عوض شدی امیدوارم همیشه موفق باشی

غریبه آشنا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ق.ظ http://apotheosc.blogsky.com

تموم متن هات و خوندم
شاید ساده باشه اما فکر کنم همین هم خوبه
تولدت مبارک
امیدوارم همیشه پایدار باشی
یا علی

ممنون ستاره کوچولوی من

خیلی وقت که دیگه از تولدم لذتی نمی برم

اما وقتی شمع رو فوت کردم آرزو کردم سال دیگه ۱۴ اردیبهشت کسانی که دورم بودن سر مزارم برام آرزوی رحمت و مغفرت کنن

البته وقتی آرزو کردم اونقدر خو شحال و لبخند مسخر ه ای داشتم که همه وقتی شمع ها خاموش شدند فر یاد زدند (آمین )

من هم گفتم ( آمین ) ( آمین ) ( آمین )
۰۰۰

مصطفی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ http://mosejon.blogsky.com

سلام سلامی به گرمی آفتاب به روشنایی صداقت و...
امان از زندگی گاهی وقتها باخود فکر میکنم که چرا بدنیا آمدم و چرا زندگی میکنم ای کاش زمین دهن میگشود و مرا با خود به درون می برد تا از شر این زندگی فلاکت بار راحت می شدم.
دوست دار تو مصطفی...
موفق باشی... به من سر بزن

سلام پسر خوبم

اگه یه بار دیگه ببینم حرف از نا امیدی زدی خودم میکشمت

شهرام جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:10 ب.ظ http://werwer.blogsky.com/

حض کردم ..

لطف کردی ۰۰۰

پسرک تنها جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

؟ کجایی آخه؟

دکتر کوچولو باور کن خودمم نمی دونم

مواظب خودت باش ۰۰۰

ایلیا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://stalker.blogsky.com

سلام
شعر خوشگلی بود
راستی چشماتم ماله خودت نخواستیم
من دیگه فقط خدا رو می خوام
داری یه دونه به من بدی

سلا م پر نور ترین ستاره قلبم

دوستت دارم

بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد