روزی که ...

روزی که ما  کبوترهای ِمان  پیداشد
 
و مهربانی دست ِ زیبائی را گرفت.
 
روزی که کم‌ترین سرود
 
بوسه بود
و هر انسان
 
برای ِ هر انسان
 
برادری‌ست.
روزی که دیگر درهای ِ خانه‌شان را نمی‌بندی
 
قفل
 
افسانه‌ئی‌ست
 
و قلب
 
برای ِ زنده‌گی بس است.
 
روزی که معنای ِ هر سخن دوست‌داشتن تو است
 
روزی که آهنگ ِ هر حرف، زنده‌گی‌ست
 
تا من به خاطر ِ آخرین شعر رنج ِ جُست‌وجوی ِ قافیه نبرم
 
 
 
روزی که هر لب ترانه‌ئی‌ست
 
تا کم‌ترین سرود، بوسه باشد.
 
روزی که تو بیائی، برای ِ همیشه بیائی
 
و مهربانی با زیبائی یک‌سان شود.
 
روزی که ما دوباره برای ِ کبوترهای ِمان دانه بریزیم...
 

 

و من آن روز را انتظار می‌کشم
 
حتی روزی
 
که دیگر
 
نباشم
 
کجایی ستاره عشق من ؟
 
ستاره دلم هنوز بیداری ، باز هم امشب خواب نداری
 
 
نَکنه تو. هم مثل من عاشقی ، چشم انتظاری
 
نکنه تو هم توو شب ها ، خسته از غبار جاده
 
خواب مهتابو می بینی که میاد پای پیاده
 
 
 
نکنه هجوم ابر ها ، تو رو هم از ما بگیره
 
ستاره برای بودن بودن دیگه فردا خیلی دیره
 
حالا که خورشید طلسمِ قلعه ی سنگی خوابه
 
تو نگو عشق ها دروغه ، تو نگو دنیا سرابه
 
با کدوم بهونه باید شب و از توو کوچه دزدید
 
گل سرخ عاشقی رو به غریبه ها نبخشید
 
ستاره ، همه غرورم ، پیش کش ناز تو باشه
 
 
تو بمون تا چشمای من با سپیدی آشنا شه
 
من اگه اسیر خاکم ، تو که جات تو آسمونه
 
دلخوشم به این که هر شب تو بیای روو بوم خونه
 
 
همنشین ابر و ماهی ، توی اون همه سیاهی
 
نکنه اونقده دور شی که دیگه منو نخواهی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد