شوق حضورت ...

می دانم

قایق پوسیده عمر

  مرا به ساحل چشمان تو نمی رساند

 اقیانوس بی کران عشقت مواج است و طولانی

 سرانجام خواهم مرد

  پس بگذار در ساحل خیالت

سر بر زانوانت بگذارم

         واز شوق حضورت بمیرم …          

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه احمق پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام تو دیوونه ای دختر عشق چیه عاقل باش این پسرا نامردن
مسه عرفان
و...
بلدن بگن دروغ میگی
متاسفم برات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد