کنار پنجره

 

کنار پنجره بودم که آسمان بارید

صدای مرگ برایم رهاترین دل بود

هجوم خلوت شبهای سرد و مهتابی

چقدر زندگیم بی تو سخت و مشکل بود

 

***

کنار پنجره بودم هوا پر از غم بود

ز قلب ثانیه ها بوی هوش می آمد

تمام صورت شب خیس اشک بود ولی

صدای گام غریبی به گوش می آمد

 

***

کنار پنجره بودم غریبه ای آمد

غریبه بود ولی چشمهای گرمی داشت

به شیوه گل مریم مرا صدا می کرد

بلور یخ زده قلب من ترک برداشت

***

و ایستاد کنارم برای یک لحظه

تمام قصه غمهای من هویدا بود

به چشمهای غریبش نگاه کردم باز

چقدر برق نگاهش شبیه دریا بود

***

به روی خاطره های شکسته ام خندید

فضای بسته قلبم دوباره پر خون شد

ترانه پشت ترانه سبد سبد رؤیا

تمام هستی بیمار من دگرگون شد

***

غریبه گفت به من با نگاهی از ابهام

چه صورت نگرانی چرا تو غم داری

کنار زندگیت آبشار شادی نیست

بگو به من که توچیزی همیشه کم داری

 

***

سکوت ظلمت شب را شدید تر می کرد

سکوت را بشکستم  برای یک پرسش

کجاست شور و نوایی برای خوشبختی

کجاست گرمی دستان پاک یک خواهش

 

کجاست آنطرف رود های نیلی رنگ

که از صدای پر چلچله بشویم دست

غریبه خسته ام از این دیار انسانها

بگو برای من غمزده امیدی هستی

 

***

غریبه گفت به من قلب آسمان آبی است

هوای خالی ما گاه پر ز باران است

امید چهره سبزی برای خوشبختیست

اگر چه در نظر ما زمین زمستان است

 

***

غریبه گفت نگه کن ستاره ها کم نیست

همیشه صبح دمان باد پونه می چیند

همین بهانه خوبی است برای خوشبختیت

که یک نفر دل طوفانی تو می بیند

***

برای خسته شدن می شود که تکیه کنی

همیشه حاشیه زندگی درختی هست

دوباره عشق برایت ترانه می خواند

اگر چه گاه زمان روزگار سختی است

 

***

غریبه رفت ولی سالهاست من ماندم

کنار پنجره با یک بغل پر از امید

کناره پنجره ماندم برای یک دیدار

برای دیدن احساس روشن خورشید

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حامی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ http://khodekhodam.blogsky.com

سلام
حال شما؟
بانوی ماه خوشحالم نفر اول بودم اومدم اینجا.
بهم سر بزن خوشحال میشم.الانم دارم مطلب مینویسم.فعلا

افسانه نویس گمنام یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:48 ق.ظ

یادم آید؛ تو به من گفتی: (( از این عشق حذر کن !
لحظه چند بر این آب نظر کن !
آب آینه عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا؛ که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی؛ چندی از این شهر سفر کن !))


با تو گفتم: (( حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم؛
نتوانم!))

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد؛
چون کبوتر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی؛ من نه رمیدم؛ نه گسستم.
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم؛
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم؛
حذر از عشق ندانم؛
سفر از پیش تو هرگز نتوانم؛ نتوانم!


اشکی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید؛
ماه بر عشق تو خندید.
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم؛
پای در دامن اندوه کشیدم؛
نگسستم؛ نرمیدم ...

فریدون مشیری - کوچه
---------------------------------------------------------------------
دگر پنجره ای نیست
شاید آدمی هم نیست
شاید من هم نیستم
بیا تا در کنار پنجره خوشبختی لانه ای بسازیم
شاید حقیر ولی باز هم آن یک لانه است
ببخش و بیا تا با هم آشیان بسازیم ای کنجشک شکسته دل.
---------------------------------------------------------------------
مثل همیشه زیبا گفتید
اگر وقت کردید یه سری هم به ما بزنید

افسانه نویس گمنام یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ق.ظ

پشت این پنجره ها دل میگیره
غم و غصه دل و تو می دونی

وقتی از بخت خودم حرف می زنم
چشام اشک بارون می شه؛ تو میدونی

*************************************
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره؛ تو می دونی

هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو می دونی
*************************************

می خوام امشب با خدا شکوه کنم
شهوه های دلمو تو میدونی

بگم ای خدا چرا بختم سیاست
چرا بخت من سیاست؛ تو می دونی

پنجره بسته میشه شب می رسه
چشام آروم نداره؛ تو میدونی

اگه امشب بگذره فردا میشه
مگه فردا چی میشه؛ تو میدونی

*************************************
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره؛ تو می دونی

هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو می دونی
*************************************

افسانه نویس گمنام یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ق.ظ

چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یه دنیا میشه ؟

میره یک گوشه پنهون میشینه
اون جا رو مثله یه زندون می بینه

**********************************
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجمبی؛ پیرت میکنه
**********************************

وقتی تنها میشوم؛ اشک تو چشام پر میزنه
غم میآد یواش یواش خونه ی دل در میزنه

یاد اون شبها می افتم زیره مهتاب بهار
توی جنگل؛ لب چشمه می نشستیم من و یار

**********************************
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجمبی؛ پیرت میکنه
**********************************

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد