قلب تو همان قلب

 

می گویند شیشه ها احساس ندارند !!!

 اما وقتی روی شیشه بخار گرفته نوشتم

 دوستت دارم آرام گریست ....

نمی دانم محبت را

 بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود.

 بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود.

بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود.

 بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود.

 بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود

 و احساسم میگوید که قلب تو همان قلب است

 

تسبیحم کوچک بود...سی و سه دانه بیشتر نداشت ....

سی و سه دانه گلی مرا به یاد خودم می انداخت ....

به یاد دانه کوچک قلبم

 هر وقت خدا را زمزمه کردم

دانه های کوچک با اسمش چرخیدند

 آنجا بود که فهمیدم

 راز چرخش همه ذره ها همین اسم است...

نظرات 1 + ارسال نظر
افسانه نویس گمنام یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم؛ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر


آه؛ اکنون دیریست
که فرو ریخته در من؛ گویی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم؛ با بوسه ی تو
روی لبهایم؛ می پندارم
می سپارد جان؛ عطری گذران


آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیمٍ زوال
که همه زندگی ام می لرزد
چون تو را می نگرم
مثل این است که از پنجره ای
تک درختم را؛ سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

....
فروغ فرخ زاد - گذران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد