بگذار تنهایت بگذارم

 

 

فریاد مزن ... " برگرد !! "

بگذار تنهایت بگذارم

فریاد زدی ... برگرد

تو را نمی دیدم

تو را، که بودی ...تو را، که هستی ...تو را، که ماندی ...

کسی که ، حرفهایم و احساسم را باور نکرد ،

کسی که به من فهماند عاشقی دروغ است و عشق فریب ،

کسی که همیشه با من بود ... ولی نبود !

کسی که احساسم را بیهوده پنداشت ..

کسی که ، دلم را شکست ... ولی غرورم را نه ... هرگز ....

می خواهم فرار کنم

از تو ...

از خودم ...

از خاطره ها یمان

از آرزوهایم

خاموشی ... سکوت ... اشک ... سوختن ... از

دیگراز زندگی از این همه تکرار خسته ام

از عشق وعاشقی و دلدادگی خسته ام

از این دلبستگی های ساده دل بریده ام

دیگر حتی نمی دانم بر سر آن همه احساس چه آمد ...

نمی دانم عادت شده است یا بی تفاوتی ......

نه حتی نمی توانم از قلب پاره پاره ام یادی کنم

فقط این را میدانم که دیگر دوستت ندارم !!

ببین ... نه ... ببین

ببین با من چه کرده ای !

یادت هست ...

آن همه احساس پاک را ...

 آن چشمان معصوم را که همیشه عاشقانه تو را می نگریست ....

آ ن قلبی که تو را می پرستید !!

نه سعی نکن ! میدانم که یادت نیست

چطور می توانی چیزی را به یاد بیاوری که هرگز ندیدی ... و نفهمیدی ...

می دانی عزیزم ... دل من برای تو فقط یک نقطه ی ندیدنی بود !

توقعی از تو ندارم

مدت هاست که دیگر تو قعی از تو ندارم

مدت هاست که با خودم کنار آمده ام

مدت هاست که نبودنت را باور کرده ام

و حالا ...

این تمام فریاد توست ... " برگرد !! "

دیگر نمیتوانم ، نه ! ...

فریاد مزن ... " برگرد !! "

 

بگذار تنهایت بگذارم

 

      rose  

نظرات 2 + ارسال نظر
رزهای نقره ای جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ http://new-life.blogsky.com

امیدوارم که همیشه با هم باشین و هیچ وقت احساس تنهایی نکنید...

راستی... عیدتون هم مبارک.

یحیی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام عزیزم
وبلاگ بسیار زیبایی دارید.. تبریک میگم
باعث افتخارم هست با شما تبادل لینک داشته باشم
با ارزوی موفقیت برای شما...
رز صحرا / یحیی*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد