سوار سبز

 

 روزانه ای نیست که بنویسم.

همین طور اتفاق مهمی.

شعری صرف کنید.اسم ندارد.شرمنده

نگاه، نارسا ترین ترانه، بی صدا ترین

غروب بی فروغ شهر، ز آسمان جدا ترین

 

تمام چارپاره ها، غزل ترین ترانه ها

ز خلط خونی زمان، فتاده زیر پا ترین 

 

فرشته های آسمان شرجی و هوای بد

مدام در هوای دیدن رخ خدا ترین

 

درخت سیب زندگی، شکوفه مرده، واژگون 

گناه بی هوس ترین، هبوط بی حوا ترین

 

صدای ساز نفرت و کویر پر «زمین» پست   

و مشق هم نوازی گروه بد نوا ترین

 

نبرد سرخ و سبز را هماره سرخ می برد

و سرزمین جنگ ها هنوز کربلا ترین

 

صف بلند و بی نهایت تعفن و لجن

کنار آن فروشگاه عاشقی، گدا ترین

 

میان شاعرانه های مردمان روزگار

فقط همین دو جمله خوب مانده از قضا ترین

 

بزرگراه زندگی به عشق ختم می شود

من گفته ام سوار سبز می رسد ز راه انتها ترین

 

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد