زندگی عوض نمیشود

 

 

آن روزها گذشتند .

 روزهای پیاپی شور و زندگی .

 روزهایی که بوی امید می داد .

لحظه هایی که مرا تا اوج خوشبختی می رساند.

 آنجا که به ابرها دست می کشیدم و

 ثانیه هایی که دریای نیلوفر قلبم قد می کشید و

می پیچید و به بغض ابرها می رسید

 اما...

حالا من مانده ام و دلتنگی .

 من مانده ام و دنیایی حرف نگفته .

 حالا من هستم و خستگی از رکود لحظه های کبود خاطره .

انگار گم شده ام در هجوم سکوتی تلخ .

 انگار از ذهن زمان پاک شده ام

و در سیاهی سمج روزهای بی پایان گم .

کاش می توانستم از دیار غریبانه دلتنگی هجرت کنم.

کاش توان این را داشتم تا

 مرز رویای سبز با هم بودن پرواز کنم

 ودر آغوش مهربانی ها جانی تازه بیابم.

اما زندگی عوض نمیشود .

روی لحظه ها پا می گذارد و می گذرد .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد