یکی زود تر

 

 

چگونه بنویسم احساسی را که

گنگ و نا آشنا در من ریشه دوانده

شاخ و برگهایش ذهنم را در بر گرفته

جانم را تسخیر

و همه باورهایم رابه سایه هایی از وهم تبدیل کرده است.

هیچ نمیدانم در کجای این راه بی نشان ایستاده ام

یک نگاه به پشت سر

یک نگاه به پیش رو

نه اطمینانی به درستی راه آمده

نه امیدی به ادامه راه مانده

نه میتوان ماند

نه میتوان بازگشت

ناگزیری از رفتن ، رفتن ، رفتن.

 
چقدر سخت است لحظه های تکرار
 
لحظه هایی که درگیر اجبارند
 
بی انکه می خواهی می ایند
 
با انکه می خواهی نمی روند
 
وچقدر تنهاست دلی که اسیر تکرار شود!
 
 
بین من و تو

تنها یک چشمک زدن فاصله بود!

ولی افسوس ...

افسوس که یکی دیگه زودتر

 از من به تو چشمک زد !

 

 

روزها پی در پی می گذرند

تیک تاک ساعت نشان می دهد که

خطوط صورتهایمان در حال افزایش است

رفتن بهار آمدن تابستان

رفتن تابستان و آمدن پاییز

رفتن پاییز آمدن زمستان

تکراری است که چهره ی زمین را فرسوده می کند.

تو چرا قدر ندانی لحظه ای که در دسترس توست

شاید اجل به فردا فرصت ندهد که انتظار تو را بکشد

شاید مرگ در نزدیکی تو کمین کرده باشد

پس بنگر دقیق بنگر زیباتر بنگر

چرا که نباید دل را به فرداها خوش کرد

شاید دیگرچشمهایت نبیند

فردا کلمه ای است که آمدنش دست خداست

و وجود تو برای بودن در فردا را عزرائیل تعیین می کند

پس برو درسترین راه را طی کن زیباترین راه را

چرا که فردا درخت می میرد پرنده می میرد

 شاید زندگی بمیرد شاید پاهایت ناتوان باشد

شاید فردا همه چیز نا زیبا شود

پس برو برو شاید جاده ها فرو بریزند

و اجازه ی ورود تو را ندهند

بگو زیباترین جملات را بگو

چرا که عزیزانت منتظر شنیدنش هستند

شاید فردا فرصتی ندهد که بتوانی صحبت کنی

ومن هم باید انتظار شنیدن جملات تو را بکشم

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد