دور از تو
لحظه هایم به سال نوری گذشت!
من پیر ترین زن جهانم...
دستان گرم تو ای کاش درد مکرر مرا دوباره درمان میکرد
و مرا از هجوم اینهمه گامهای بیهوده نجات میداد
خیابانهای شهر ما از نوای آوارگی گامهای من
دلش عجیب گرفته با من بگو ای مسیحای من
با من بگو چرا شفای دستان تو دیگر دردهای دلم را
به سمت آرامش دریا گونه چشمانت هدایت نمیکند ؟
با من بگو چرا موجهای زیبای گونه هایت
به سطح خشک ساحل انتظار من نمی لغزد ؟
مسیحای من !
چرا به عروج خود دعوتم نمیکنی ؟
به دستان مبارکت سوگند که دیگر
نه من تحمل آوارگی گامهایم را دارم و نه این کویر
طاقت شنیدن هق هق کلماتم را
نه من دیگر به کار این دنیا خواهم آمد و نه این دنیا به کارمن
کاش روز رفتن ...
ابرهای دستان تو کرامت بارانی خود را از کویر دلم دریغ نکند !
شب خاطره ها
وقت پناه آوردن به سایه ها حتی کسی دنبالم نگشت
همه منو طوری تنها گذاشتن که کسی اسیر دلم نگشت
در ترانه مرگم هیچکسی با گفتن بمون پیشم شادم نکرد
وقتی هم که مردم سر قبرم هیچکسی من رو یادم نکرد
از مسافر...
سلام ممنون که سر زدی
خیلی مطلب قشنگی بود
تشکر از اینکه گذاشتید
راستی من دوباره آپم
مسافر...
salam dokhtare tanha
webloge ziba o por ehsasi dari
سلام خیلی عالی بود
لطفا PM بده
ID; GOLEROZ_S_888
منتظر تم
دوستت
امیر ۸۸۸