برده ام یاد که دل عاشق بی تاب تو بود
خسته بود از همه دنیا و فقط یار تو بود
برده ام یاد که دل در همه شب یاد تو بود
کس ندانست که او عاشق بیمارتو بود
شب و روزش همه رویای تو بود
در دلش شور و تمنای تو بود
آتشی بود که بر خرمن کاهی افتاد
شعله ای زد به جهانی افتاد
دل بیچاره به چاهی افتاد
کس ندانست که او در همه راهی افتاد
عشق آمد به جهان آتش زد
سوز و سازی به همه عالم زد
برده ام یاد که در تب و تابش می سوخت
همه ایام فقط چشم به این در می دوخت
من تهی بودم و سرشار شدم
دل به رویای تو بستم و چه بیمار شدم
عشق تو شور قشنگی به همه شعرم داد
یادتو رنگ قشنگی به همه جانم داد
کاش می شد که نبود زندگی رنگ و ریا
و فقط شانه تو بود ماواگه ما
حس تلخی دارم ؛ مثل یه شعر عجیب
و زمان می گذرد؛ ثانیه هایی چه غریب
وای بر ثانیه ها که چنان می گذرند
وای بر ساعت ها که چه سان می گذرند
عمر ما می گذرد من و تو تنهاییم
من و تو عاشق هم هر دو در جایگه غم هایم
می هراسم از تو که چه دوری از من
می هراسم از غم که بگوید با من
دل بکن از این عشق چون خیالی خام است
عشق تو رفت ز دست؛ آرزویی خام است
لعن و نفرین به همه عالم باد گر بگیرد از من
عشق من؛ هستی من؛ شور و سر مستی من
نرود از یادم که دلم بی تاب است
ظاهرا عشق عزیز غم نفرین شده امشب خواب است
چون دلم بی تاب است
پس در آغوشم گیر؛ غم نفرین شده امشب خواب است
delam koli barat tang shode
سلام واحترام
نماز وروزه هات قبول حضرت حق
یاعلی
چشم در راه توام
شاید آیی از دور
مد تی است که میشویم با سرشکم ره شن ریز تو را
هر غروبی که رسد
به سر راه امید
زانوان در بغلم
خیره ام تا برسی
هان ای مردم شهر
من به خود میبالم
بوی پیراهن او میاید
یوسفم در راه است و به دروازه شهرم نزدیک
هان ای مردم شهر
عاشق شهر شما بعد از این خندان است
لحظه ای بعد به خود می ایم
اه ؛ افسوس که شب امده است
و غمت بر دل من سنگین است
مینماید به نظر چهر زیبای ترا
تو که در باور من گنجیدی
از همان روز که من دل ز کف دادم و شیدا گشتم
تا کنون بسته به زنجیر غمم
و به زندان خیالم محبوس
خبرم نیست که فکرت به چه ها مشغول است
گر که رفتی زبرم ای همدم
لیک روحم در اند یشه توست
((تو بیا و تو بمان))
باش با من به ابد که تو بودی ز ازل
که ازل تا به ابد همگی زنده شود در یک ان
با نگاهی که کنی در نظرم
به سبکبالی باد
به سبکرویی اب
راه خود می گیرم تا به بستر برسم
شاد از این موهبتم
لا اقل می بینم چهره پاک تو را در خوابم
بسیار زیبا نوشتی بانو . مثل
گذشته ها. شاد باشی
سلام بر شما و وبلاگ زیبای شما
هدیه به شما :
در دادگاه عشق گفتی بگو ولیکن
حرف نگفته ام را ناگفته می گذارم
بگذار تا بگریم حرف دلم بگویم
اما به خاطر تو ناگفته می گذارم
حرف من از غریبی است از ذوق با تو بودن
حرف غریب خود را ناگفته می گذارم
گر سد شوی به راهم تا حرف دل بگویم
گویم به روبرویت ناگفته می گذارم
در کیمیای هستی عالم بهانه ای بود
لیکن بهانه دل ناگفته می گذارم
اندر امید عشقت هوای شاعری بود
((این شعر تازه را هم ناگفته می گذارم))
خیلی شعرهای خوبی هست
سلام دوست من
وبلاگ خیلی قشنگی دارین
نظرتون در مورد تبادل لینک چیه ؟
خوشحال می شم لینکت رو داشته باشم
دوستت دارم