گل یا پوچ ؟

  

عشق مثل بازی گل یا پوچ می مونه

 فقط دوتا انتخاب داری

  

حالا کدومش گله ، کدومش پوچ ؟

   

برای عبور بی دغدغه ی این دقیقه های بی بغض

 چه فکری کرده ای ؟

 برای این جسم که هر ثانیه با یاد آوری همه چیز دلش می سوزد 

 چه فکری کرده ای برای این دل پوسیده؟

چه فکری کرده ای برای این دل درد ؟

 دلت برای چه می سوزد ...؟

این مدت دلم برای خیلی چیز ها تنگ شده 

 برای آن دلشوره ها ، برای آن دغدغه ها 

 برای این که دوباره شاهزاده ی نوشته هایم باشی

فعلا هیچ چیز عوض نشده

فعلا هر روز هر روز دل تنگ تر میشوم 

 نمی دانم تا کی باید این راه را بپیمایم 

 اما جزای کارهای من این نبود

هر شب از خدا می پرسم چرا من ؟

 اما هیچ جوابی نمی شنوم 

 هر شب ترانه هایت را می خوانم 

 هر شب 

 آن شبه نامه و شب گردی های مشترک

دلم برای کودکی خودم می سوزد

 که دل به یک بت بزرگ داده بود  

روی نیمکت های مدرسه سر درس دینی گفته بودند

 بت ها حرف نمی زنند 

 اما چرا نگفته بودند که بت ها احساس ندارند؟

 کاش دستان من هم قدرت برداشتن تبر را داشت

و داغون می کرد همه چیز را 

 اما مثل اینکه هر چی می گذره قدرت دستان من کم و کمتر میشه 

 قلبم درد می گیره هر روز ؛ نمی دانم چرا 

 دلم برای این جسم بیچاره ام می سوزه

باید چوب ندانم کاری های من و بخوره 

 دلم برای روح کوچکم می سوزه ، باید چند وقتی بی غذا بمونه

غذای روح من خودش بی روحه چون او یک بته ... بتی بزرگ !

 روح کوچک مرا به تمسخر می گرفت و می خندید 

 و می خندید  و می خندید ....

صدای خنده هایت هر روز در گوشم زنگ می زنه

 هر روز زنگ می زنه مثل یک کابوس !

صدای قه قه خنده های تو به سادگی های من 

 به این که من چه ساده دل به تو بستم 

 می دانم با خواندن این ها هم می خندی 

 صدای خنده هایت را از همین راه دور می شنوم :

 

ـ قه قه قه قه قه قه 
 

تو را ! 

نه

بتی را دوست می دارم

 که خویش ساخته ام !

 ماندن اَت را اصرار داری اگر

رهایم کن !

 قول می دهم عاشقت بمانم

چقدر صدات خوبه

آنگاه که خموشی

و چقدر دوستت دارم  

به شرط آن که نباشی 

اما بخند 

 همیشه خنده هایت خوشحالم می کرد

 بخند و بخند و ....  

نمی دانستم روزی می شود که غذای روح من

همین نوشتن گاه به گاه باشد

 و همین مرور خاطرات شیرین و یا تلخ ؟

 نمی دانم ...

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
موسی شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.moosakalim.mihanblog.com/

سلام
همیشه گفتم
اولا بافت وبلاگ زیباست
دوم که مطالب خوب می نویسی
شوم اینکه
خندیدن را بازهم تبلیغ کن
که موجب شادمانیست و تراوت را هدیه می دهد

لیلی امین یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:20 ب.ظ http://negahetmaleman.blogfa.com/

سلام خوبی


بشناس مرا حکایتی غمگینم
افسانه تیره شبی سنگینم
تلخم کدرم شکسته ام مسموم
ای دوست!شناختی مرا ؟من اینم

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد