دختری که با آرزوهایش دفن شد

 

شبی غمگین، شبی بارونی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد

 دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

 به من می گفت تنهایی غریب است

 ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستیم بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید

 اگر چه تا ته دنیا صدا کرد .....
 

 

گاه می اندیشم،می توان سخت گریست

می توان رنگ سپیدی روی هر دیده کشید

می توان در پس این رنگ و درنگ

بچه شد ،ساده گریست

می توان ساده شکست

و به پای همه ریخت....


 

امروز هم با نوازش انگشتان گرم تابستان

  از خواب بهار پریدم...

 امروز هم آسمان ،دلگیر و تیره می بارد

 و خورشید با زمین و زمان قهر است

 و من هنوز هم نمیدانم...

 که چرا دل سرد و غمگینم

 با لبان آتشین و خندانم هم نوا نشد

 و...

 امروز هم باز نگشت

 قناری زردِ سخن

 که روزی از شانه هایم پریده بود...

 

پریشان حالیم خواندی

در نگاهم هر چه بود دیدی

اما چه کردی؟

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این درو دشت

 نمی داند کجا سر می گذارد...

 

این سایه سایه منست در گوشه تاریک تنهاییها

 و این صدا...

صدای فریادیست که سالها در سینه تنگم خاموش بود

 این منم...

گم کرده راهی که تاریک ماند

برگ خشکی که از درخت جدا شد

باد سردی که لای شب بوها پیچید

این منم...

منی که خورشید را گم کرد

سوفیا دختری که با آرزوهایش دفن شد

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نازلی سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

هرگز دفن نشده ایی و زیباترین هستی.
نوشته هایت به دل مینشیند. شاد باشی عزیز.

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

دوستت دارم

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ

دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد