خیلی خسته ام....


پس لرزه های این روح درب و داغونم  داره بد جور منو از همه


چیز و همه کس دور می کنه


جلوی چشمم یه گسل بزرگ هست که من از پهناش خیلی می ترسم


تو این گیر و دار انگار جسمم هم بدش نمیاد قاطی ماجرا بشه


چند وقتیه که بد جور گیج می زنم


اصلا هم مراقب خودم نیستم


راستش دلم می خواد یه چند روزی بمیرم!


البته اگه بیشتر از چند روز هم شد اشکال نداره


چند وقتیه کهبی تفاوت شدم نسبت همه چیز و همه کس


حتی به خودمم هم دیگه اهمیت چندانی نمی دم


وقتی با خنده های الکی و مسخره م حال و هوای اطرافیانم و شاد


می کنم حالم از خودم بهم می خوره


وقتی می بینم یکی بیش از حد داره بهم عادت می کنه نا خداگاه


خودمو می کشم کنار و عین بچه گربه های ترسو تو.


لاک خودم می رم


این روزا دقیقا نمی دونم داره سر این روحیه ی له شده چه بلایی میاد

اما کم کم دارم خالی شدن ظرفیتمو حس می کنم


گاهی از اینکه می بینم اطرافیانم دوستم دارن عذاب می کشم


جالبه نه؟


حالم ازمهربونی های خودم وخود خواهی های بعضی آدما بهم


می خوره


دارم تمرین بی عاطفگی می کنم


تمرین بی خیالی


آخ که چقد دلم از خودم پره


احساس می کنم دیگه هیچی ندارم


دیگه حتی روم نمیشه به خدا بگم که یه کمکی بهم کنه


حتی دارم خودم رو از دید خدا هم می کشم کنار


من از این دنیا و آدماش هیچی نمی خوام


هیچ وابستگی خاصی هم به کسی یا چیزی ندارم


راستی خدا جون  یه سوال این من بودم که زدم زیر قولم یا تو؟


ای کاش هیچ وقت ...


خیلی خسته ام....


نظرات 4 + ارسال نظر
salam جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ

اوللللللللللللللللللل
خوفی
چه قشنگ و پر احساس نوشته بودی

شاهرخ م جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ق.ظ

سلام شور و شادی .نور و ایمان برایت از خداوند مهربان ارزومندم

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ

دوستت دارم

شهرزاد یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد