لب خاموش !..



چقدر سخته که تمام روز رو منتظرشب باشی

که دوباره زل بزنی به صفحه ی مانیتور و

فقط نگاهت به آی دی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن بشه

با اینکه از قبل میدونی امشب مثل تموم شب های گذشته

فقط باید چشم های خواب رفته ی آدمک ای دیشو ببینی

و درد دلهاتو براش اف بذاری

به این امید که شاید اومد و خوند و جوابتو داد .

جواب هایی که مثل همیشه حرف تازه ای توش نیست .

انگار هیچ وقت نمی خواد باور کنه که .....

دوسش داری ....


دوستی میگفت :

وقتی بزرگ میشوی ، دیگر خجالت میکشی به گربه ها سلام کنی


و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای میخوانند ، دست تکان بدهی

خجالت میکشی دلت شوربزند برای جوجه قمریهایی که مادرشان برنگشته

فکرمیکنی آبرویت میرود اگر یکروز مردم

همانهایی که خیلی بزرگ شده اند ــ دلشوره های قلبت را ببینند و بتو بخندند

وقتی بزرگ میشوی ، دیگر نمیترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ،

حتی دلت نمیخواهد پشت کوهها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی

دیگر دعا نمیکنی برای آسمان که دلش گرفته ،

حتی آرزو نمیکنی کاش قدت میرسید و اشکهای آسمان را پاک میکردی !

وقتی بزرگ میشوی

قدت کوتاه میشود

آسمان بالا میرود و تودیگر دستت به ابرها نمیرسد

و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی میکنند

آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی

وماه ـ هم بازی قدیم تو

آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی ، پیدایش نمیکنی !

وقتی بزرگ میشوی

دور قلبت سیم خاردار میکشی وتمام پروانه ها رابیرون میکن

ی وهمراه بزرگترهای دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت میکنی

وفاتحه تمام آوازها وپرنده ها را می خوانی !

ویکروز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای

ودستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای !

آنروز دیگر خیلی دیر شده است ....

فردای آنروز تو را به خاک میدهند

و میگویند :


خیلی بزرگ شده بود

.....


هی فلانی...؟

می دانی؟...

می گویند رسم زندگی چنین است!

می آیند....... می مانند....... عادتت می دهند....... و می روند.......

و تو در خود می مانی.......

و تو تنها می مانی.......

راستی نگفتی؟

رسم تو نیز چنین است؟

مثل همه ی فلانی ها هستی؟
نظرات 4 + ارسال نظر
کامران سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ http://cinemafestival.blogsky.com

گفتی که مرا دوست داری گله ای نیست

بین عشق من وتو فاصله ای نیست

گفتم کمی شتاب کن وگوش به من بسپار

گفتی باید بروم حوصله ای نیست

پرواز رسم خوبیست ولی حیف نمی آیی تو

دیگر اثر از ارکیده ام نیست!

گفتی که می خواهم فکر خودم باشم

آنگاه عشقت در خاطر من ملالی نیست

رفتی تو...

مرا با هزاران نفرین گذاشتی پشت سرت

به سلامت...



بگذار بمیرم من

مساله ای نیست

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

دوستت دارم

mosafer شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ب.ظ

دوستت دارم

alireza پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام گلم
امیدوارم روزی بفهمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد