براش بنویس دوستت دارم

 
 
 
براش بنویس دوستت دارم
 
آخه میدونی
 
آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفهاشونو از یاد میبرن
 
ولی یه نوشته , به این سادگیها پاک شدنی نیست .
 

گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره
 
ولی تو بنویس ..

تو ...

بنویس .
 
 
 
 
 
یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه
 
یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه
 
یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه
 
 
 
یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ کس نمی چسبه
 
دفتر نقاشی باید خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفید فرقی نداره
 
یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سردرگمه
 
 
 
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه
 
یه دیوار باید به یه تیر تکیه کنه وگرنه میریزه
 
یه چشم اشک آلود ، یه دل غم آلود ، یه کبوتر عاشق ، یه قناری خوش آواز ، یه لب خندون ،
 
 
 
 
 یه صورت شاد ، یه جاده با انتها ، یه دفتر نقاشی ، یه قلب پاک، یه دیوار استوار ،
 
 فقط یه جا معنی داره ،
 
جائی که چشمای اشک آلودت رو من پاک کنم ،
 
 دل غم آلودت رو من شاد کنم ،
 
 جفت کبوتر عاشقی مثل من باشی ،
 
 شنونده آواز قشنگت من باشم ، لبای کوچیکت رو من خندون کنم ،
 
 
 
نقاش دفتر خاطرات من باشم ، پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنم ،
 
 و فقط از اینکه به من
 
تکیه می کنی احساس مسئولیتم بیشتر میشه
 

 

فرشته ای کوچک و زیبا!!

در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد.
 
دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.»
 
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود،
 
 
 به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!»
 
 
و در حالی که نفس نفس می زد، ادامه داد:
 
 
«التماس می کنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.»
 
دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم.»
 
دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی توانم. اگر شما نیایید او می میرد!»
 
 و اشک از چشمانش سرازیر شد.
 
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود.
 
 دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
 
دکتر شروع کرد به معاینه
 
 و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد.
 
او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد.
 
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.
 
دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما می مردی!»
 
مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!»
 
 و به عکس بالای تختش اشاره کرد.
 
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد.
 
این همان دختر بود!!
 
فرشته ای کوچک و زیبا!!

 

خانمها و آقایون زیاد جدی نگیرید:

 
 
 
 
 
 
 
 
بهترین انتقام از زنی که شوهرتون رو از چنگتون در آورده چیه؟

بذارین شوهرتون مال اون بمونه!ه
 
-------------------------------------------------------------------------
 
- ببین خانوم, تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط
 
 در روز از پونزده هزار کلمه برای صحبت کردن استفاده میکنند,
 
 ولی زنها از سی هزار کلمه. دیدی ثابت شد شما زنها بیشتر حرف میزنین تا ما مردها؟

- هیچ هم همچین چیزی نیست.
 
 فوقش ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره!

- ... ببخشید چی گفتی؟
 
-------------------------------------------------------------------------
 
- مامان من شنیده ام تو بعضی از کشورها زن و شوهر قبل از ازدواج همدیگه رو نمیشناسن راسته؟

 دخترم تو همه جای دنیا وضع همینه!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 بهترین مدرک دروغ بودن قصه ها چیه؟

 شاهزاده افسانه ای همیشه خوش تیپ و باهوش و پولدار و مجرده!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 به پنجاه تا مرد در ته اقیانوس چی میگن؟

 یک شروع خوب!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
فالگیر: فردا شوهرتون میمیره!ه

زن: اینو که خودم میدونم. بهم بگو گیر پلیس میفتم یا نه! ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
وقتی خدا مرد رو آفرید داشت تمرین میکرد!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟

 معمولا باید در روان درمانی به دوران کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر میبرند!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
مرد: عزیزم, من میخوام از تو خوشبخت ترین زن دنیا رو بسازم

زن: خیر پیش!ه
 
------------------------------------------------------------------------

 فرق بین یک مرد باهوش و هیولای لاک نس چیه؟

 هیولای لاک نس تا به حال چند بار دیده شده!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 وقتی یه زن میبینه که شوهرش داره زیکزاک تو حیاط میدوه باید چیکار کنه؟

 هیچی, باید بهتر هدف بگیره و به شلیک کردن ادامه بده! ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 
 وقتی خدا حوا رو آفرید چی گفت؟

 کار نیکو کردن از پر کردن است!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 چرا مردها از زنهای خوشگل بیشتر از زنهای باهوش خوششون میاد؟

 چون قدرت چشمهاشون بیشتر از قدرت مغزشونه!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
یه پری افسانه ای به یه مرد میگه:
 
 یه آرزوت رو بگو تا برآورده کنم.
 
 مرده میگه: یه کاری کن که زنم حسابی احمق بشه تا بتونم با خیال راحت بهش دروغ بگم
 
 و هی مچم رو نگیره. پریه قبول میکنه و میگه:
 
 برو خونه تون. آرزوت رو برآورده کردم
 
. مرده خوشحال میره خونه, میبینه زنش تبدیل به یه مرد شده!ه
 
------------------------------------------------------------------------
 
 خانمم درست سه هفته بعد از ازدواجمون فوت کرد...
 خوب پس زیاد زجر نکشیده!ه

« از پریشانی شبهای درازم ... »

 

 

« از پریشانی شبهای درازم ... »

 

 

با کسی سخن نمی گویم ...

 

 

دیگر این باد وحشی گیسو پریشان عربده کش بیابانگرد

 

 

 از خود بیخود است و ترانه آوارگی سر داده است

 

 

شکسته تراز روزهای قبل ... !

 

 

خدایا به کدام گوشه این بیابان

 

 

و پشت کدام شته ای می توان سنگر گرفت ؟

 

 

 چه پشته ای مرا پناه خواهد داد ؟

 

 

 مگر بیابان فقط خار ندارد ؟

 

 

 من از چه اسیر این گریز و بازگشت هستم ؟

 

 

نه آنقدر زبان اعتراضم هست که رو به آسمان کنم

 

 

 و نه آنقدر شکوه دارم که خویش را نگون بخت باز یابم !

 

 

من فقط مسخ شده ترین آدمی هستم

 

 

که در این بیابان فرار می کند ...

 

 

 

بشناس که من همانم که تو آنرا باور داری

سرمای زمستان را همچون گرمای تابستان سپری خواهم کرد ،
 دوستش ندارم ولی بوده است تا باشد ،
 وقتی بیشتر فکرش را می کنم می بینم آن هم از حقایق دنیا کم بهره نبرده است.
 بعد از گذشت سالها از آشنائی ما او همیشه وفا به عهد کرده و هر سال به دیدارم می آید
 و سرمایش حالا برایم آذار دهنده نیست
و او را چون زیبائیهای دیگر طبیعت خوش آیند می دانم ،
 او هم با گذر روزگار تاریخ را سپری کرده است ،
 ولی نمی دانم چرا سخن ما با به میان نمی آورد.
 رفته رفته احساس بسیار خوبی با او به من دست می دهد ،
 دوست دارم در چمنزار تنها ایستاده و او حضورش را با بارش برف به من ثابت کند
 تا حداقل این تسلی خاطرم از فراق دوستان باشد ،
 حرفهایم شاید تنها برای خودم مفهومی داشته باشد
 ولی حرف دل زیباترین کلامهاست ،
 این منم فرزند گالا که با سرما خو گرفتم ولی عاشق آتش شدم.
 
بشناس که من همانم که تو آنرا باور داری

برای کسی که میدونه چقدر دوستش دارم

 
 
 
 
گاهی سخته گفتن آنچه درون ماست
 
گاهی سخته قبول آنکه عاشق شدی
 
خدایا دیگر طاقت دوری و انتظارم نیست
 
اگر باز هم …. اگر باز هم او ….
 
قلبم خسته است
 
خسته تازه التیام یافته
 
روزی میرسد که دیگر وصله ای به آن نتوان کرد
 
آن وقت چه کنم خدایا
 
حرفهایت هنوزم دلم را می لرزاند
 
اکنون دیگر می توانم بگویم که قلبم نزد توست
 
آن دورها …اما چه نزدیک
 
من دیگر چه دارم که بمانم؟!
 
همه چی در دست توست….
 
            برای کسی که میدونه چقدر دوستش دارم

امروز مثل دیروز شروع شد

 
 
  
 امروز مثل دیروز شروع شد
 مثل یک برنامه از پیش تنظیم شده با اندکی چاشنی بی حوصلگی
 روزهای زندگیم هیاهویی ست برای هیچ !
 و شاید در فلسفه غریب ذهن خامم هیچ مساوی باشد با ... نقطه و سکوت همین!
 عصرها کمی زندگی زیباتر می شود و شب هنگام زیبایی زندگی به حد کمال می رسد .
 و شبها تنها زمانیست که می توانم برگردم به خودم
 تنها زمانیست که رخوتی دل انگیز همدمم می شود و من می شوم خود خودم ...
 زیباترین نغمه را در سکوت شب خلاصه می کنم و بهترین لحظه را در خلسه های عارفانه می بینم .
 و تنها تا سپیده دم زندگی می کنم و از سپیده دم به بعد باز هم ... نقطه و سکوت
 

دونگاه

دونگاه
       
  دونگاهی که کردمت همه عمر  
      
   نرود، تا قیامت ازیادم    
            
    نگه اولین، که دل بردی  
        
            نگه آخرین، که جان دادم  
   
             
 
تنها یک روز در سراسر حیات کافیست
 
     نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور
 
     چرا که از دست رفته است
 
    در غم آینده نیز مباش؛چرا که هنوز فرا نرسیده است
 
    زندگی را در همین لحظه بگذران
 
    و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش به یاد ماندن را داشته باشد
 
       
 
می روم... نمی دانم به کجا...

نمی دانم چه زمان پاهایم عزم بازگشت کنند.

نمی دانم وقتی می روم لبخندی بدرقه ام می کند یا نه...

نمی دانم وقتی نیستم دلی دلتنگم می شود یا نه...

نمی دانم وقتی آمدنم دور شود چشمی چشم انتظارم می ماند یا نه...

هیچ نمی دانم.

تنها می دانم باید بروم.

مراقب دلهایتان باشید...

نکند سرمای پاییز بر دلهایتان بنشیند.

هر چه باشد دلهایتان آنقدر ظریف است که می ترسم پاییز...

 فدای دلهای بارانی و چشمان بهاریتان.

باز هم می گویم...

مراقب دلهایتان باشید.

چگونه می شود؟؟؟

چگونه می شود؟؟؟
چگونه می شود قلب داشت اما نبخشیدش؟
 
چشم داشت اما فرو افتاده نگاه داشتش؟
 
 دست داشت اما در قفا پنهان کردش؟
 
چگونه می شود ماسه نبود روان نبود جاری نبود وقتی که می شود؟؟
 
چگونه می شود جوانه نداد شکوفه نداد سبزه نبود وقتی که می شود؟؟
 
چگونه می شود شبنم نبود زلال نبود آیینه نبود وقتی که می شود؟؟
 
چگونه می شود نوازش نبود نوازش نکرد پریشان نکرد وقتی که می شود؟؟
 
 چگونه می شود پرنده نبود رها نبود آسمانی نبود وقتی که می شود؟؟
 
چگونه می شود آدمی بود اما در سینه سنگ پروراند؟
 
چگونه می شود گوش کرد اما نشنید؟
 
 چگونه می شود نگریست اما ندید؟
 
چگونه می شود زیست اما دوست نداشت؟
 
چگونه می شود ادامه داد، اما خالی بود؟
 
 چگونه می شود بود اما نبود؟
 
 چگونه می شود این همه هراسید؟
 
 چگونه می شود این همه تنها بود؟
 
 چگونه می شود این همه " من " بود؟