قشنگترین اشتباه ...

گفتی دوستت دارم.

 قلبم تندتر از همیشه تپید،

 لبخند زدم و باورت کردم

با اینکه می دانم لبها دروغ می گویند.


با صدایت مرا نوازش کردی،

تپش قلبت را حس کرم، مهربان و پاک بود.

در آغوشت غرق محبت شدم.

 به تو تکیه کردم و آرام شدم.


نگاهت مهربان است و صدایت آرامش،

 دستانت بخشنده و بویت بوی بهار عشق.

با تو احساس امنیت می کنم.

 احساس زیبایی،

احساسی که مرا از تمام بی رحمی ها و بدی ها حفظ می کند.

 
روز تولد عشق قلبم را به تو هدیه دادم که

 دستت را به من بدهی تا یکی شویم و پرواز کنیم تا بی کرانه ها.


منو نسپار به فصل رفته ی عشق


نذار کم شم من از آینده ی تو


به من فرصت بده گم شم دوباره


توی آغوش بخشاینده ی تو

کسی که مثل هیچکس نیست

کسی که مثل هیچکس نیست
 
تو بهترین منی


تو بهترین منی
 
من ماه را میلیون ها بار بوسیده ام


در آسمان با ستاره ها رقصیده ام


آفتاب را در روزهای بارانی لمس کرده ام


عطر رزهای صورتی را هزاران بار احساس کرده ام


اقیانوسی را دیده ام که آتش را عاشق خود ساخت


هم آغوشی شقایق های سوخته را دیده ام
 
اما هنوز ...


اما هنوز کسی را ندیده ام که به اندازه تو

 من را شگفت زده و مبهوت بکند


تو مرا از خود بی خود ساختی


تو پرشورترین  لحظات را برای من آوردی
 
عزیزم ، به این دلیل است که بهترین منی


عزیزم، به این دلیل است که مثل هیچکس نیستی 
 

عشق واقعی ۰۰۰


Ta ra neh ha

 
 

Ta ra neh ha
 
 

 
 
 

 
 

Ta ra neh ha
 
 

Ta ra neh ha
 
 
 

 

عکس های جالب

  
 
 

 

 

 

 

 

 

صید یک ماهی عجیب در استرلیا

صید یک ماهی عجیب در استرالیا

 

 

عجب ۰۰۰

مغزم کار نمی کند.

انگار کرکره اش را کشیده پایین و

رو یش نوشته : تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد.

 و من همیشه بی خبر هم نمی دانم که

این اطلاع قرار است کی از راه برسد.


     از حوصله ام نپرسید که که آن هم کار و کاسبی را تعطیل کرده

 و رفته به شهرش.

 اینجانب بی مغز را بگویید که حتی نمی دانم 

 شهر حوصله ام در کجای این دنیا ی بی سر و ته اما کوچک قرار دارد.


      حالا من هم بی مغز و بی حوصله سر کوچه زندگی ام نشسته ام

 و انتظار می کشم و تند تند هسته های تلخ زمان را می خورم.


     هر از گاهی مغز یا حوصله ام را از دور می بینم که

 می خواهند بر گردند سر جای اولشان

 اما وقتی به من و کوچه زندگی من

 و آدم هایی که تو کوچه من رفت وآمد دارند ،

 نگاه می کنند : راهشان را کج می کنند و بر می گردند .


     من هم هر چی صداشون می زنم و

دنبالشون می کنم اهمیتی نمی دهند و خیلی سریع دور می شوند


     خیلی وقت می شود که احساس می کنم

یک جای  این انتظار ایراد دارد و

 من باید کاری کنم اما خوب خودتان که بهتر می دانید

 کجاست مغز یا حوصله ای که کارها را درست کند...

بهای دانستن...

 خدایا امروز می خواهم با تو حرف از  چیزی بگویم که

 تا حال با تو نگفتم که مثل سنگی بزرگ بر شانه هایم سنگینی می کند .

 نمی دانم من در جهل خود گمراهم یا مردمان در جهل خویشتن!


هر چه بیشتر سعی میکنم خوب باشم بیشتر بد می بینم،

 هر چه بیشتر سعی می کنم انسان باشم نا مردمی بیشتر می بینم،

 هر دستی را که با صداقت جلو بردم با نیرنگ پاسخ دادند،

هرچه بر خشم خود فایق آمدم بیشتر بر من چیره شدند،

 هرچه دلی نشکستم و دلی به دست آوردم   دلم را بیشتر شکستند،

 هر چه صبوری کردم آماج نیرنگ ها بر سرم بیشتر بارید،

هر چه سعی می کنم دنیا را زیبا ببینم

 دنیا با مردمانش در نظرم منفورتر جلوه میکند.

 کاش می شد به سرزمینی رفت که احدی از بندگانت در آنجا نباشد

 تا باخود باشم و با تو.

 دریغا که زندگی بی مردمان با همه ی

 نا مردمی ها یشان امکان ندارد.


خدایا انسان بودن چه قدر سخت و دردناک است.

آنجا که باید دستی بگیری اما نتوانی.

آنجا که هر چه فریاد بر می آوری احدی نمی شنود

 و یا نمی خواهد بشنود.

 آنجا که می دانی تمامی حقایق تلخ را.


خدایا بهای دانستن چه قدر سنگین است.

 حقایق چنان جلوه می کنند که دیگر فرصتی

 برای دیدن آراستگی ها باقی نمی ماند.

والبته با دیدن این حقایق دیگر زیبایی،

 معنای خود را از دست می دهد.


آه، چه قدر دلخسته ام .

 کاش می شد همانند مجنونان به همه چیز خندید و همه چیز را ندید گرفت.

 خوشا به حالشان که زندگی را همان طور که

دوست دارند می بینند نه آن طور که مجبورشان کنند.


نمی دانم من اشتباه می بینم یا تمام این ها واقعیت دارد.

چنان فکرم مشوش است که دیگر خوب را از بد نمی توام مجزا کنم.

 گاهی اوقات با خود می گویم شاید من اشتباه می کنم

و عینک بد بینی بر چشم گذاشته ام.


دنیا زیبا است و مردمانش زیبا تر از آن . به راستی چنین است.


اما چرا من این گونه فکر می کنم؟؟؟


کسی هست سوالم را پاسخ دهد؟

دوست دارم ...

فراموشم نکن
 
اسمت را برای همیشه در قلبم ننوشته بودم
و عشقت را برای همیشه در دلم جای نداده بودم
ولی حالا که این کارا کرده ام برای همیشه دوستت خواهم داشت
وهیچگاه و در هیچ مکانی از کاغذ و برگه قلبم حذف نکرده و نخواهد کرد
پس: دوست دارم
دوست دارم یه عالمه دوست دارم به وسعت یه آسمون
به وسعت سیارمون دوست دارم به خاطر مهربونیات؛
به خاطر صبوریات دوست دارم نه در هوس بلکه مثل یه بت پرس
راحتت کنم دوست دارم تا آخرین نفس؟
 

اه زندگی ۰۰۰

آه زندگی
بگو با من از عشق من
از او که سالها مرا در بر گرفت بی منت
او که اعتبار اسمش را درنبض من نهاد
و غرورش را در شمارش
تقدیر من رها کرد
از او که پرواز من بود
و روحش اقتدار قرن نو.
..
آه زندگی
از عشق من بگو
که اکنون
در کجای حادثه زخمیست
بگو که فریاد کدام سایه
سکوت او را درید
و ضجه های
کدامین تردید
کابوس خوابهای او شد.
بگو بگو از عشق من
از او که مرا
در پناه راز خویش پروراند
و دستانش
در این بادهای وحشی جنون
در خاک مضطرب من
دانه های عاشقانه کاشت
...
آه زندگی
با من بگو از عشق من
بگو از جاده های بی ترحم
از این تقدیر ملتهب
بگو که عشق من چه می کشد
در آن حصار نانجیب
بدون ذره ای امید.
...

آه زندگی
بگو که این زمانه ی بی فرجام
با عشق من چه کرد
بگو که کدامین پایان
انتقام خویش را از او گرفت
و اشک کدامین معشوق
در چشم او نشست
بگو که به جرم
کدامین قانون می شکند
در این دیار بیمار.
...
آه زندگی
از عشق من بگو
از جاده های بی ترحم.