او خودش از تو دلتنگ تر است ...


امشب آسمان دلتنگ تر از آن است که برای دلتنگی تو هم بگرید

 

امشب آسمان بارانی تر از آن است که پناهگاهی برای بغضت باشد

 

تو هم دلتنگ تر و گریان تر از آنی که غصه های عشق را به امانت بگیری

 

پس آزاد باش ..

 

تا آسمان افسوس نداشتن پناهگاه بغضت را فرو دهد

 

آزاد باش و رهایش کن تا دیگر ذهنت را نیازارد

 

اشکهایت را پنهان کن

 

صدای هق هقت را مخفی

 

تا کسی به صدای گریه هایت عادت نکند

 

و در آخر

 

آسمان را با چشم بارانی نگاه نکن

 

او خودش از تو دلتگ تر است ...

 

این تویی؟

آیا به راستی این تویی؟

در آرزوی توام و در تو جستجوی تو،

اما تو را نمی یابم ...

می بینمت چشمانت را،

لبانت را،بازوانت را و تنت را!

اما تو کجایی ؟

آه ! کجایی که تو را سخت گم کرده ام؟

دوست می دارم در تو :

بوی خوش را و نه شکوفه را،

نبض را و نه جسم را،

وزش آرام باد را ،

در میان احساست

و

نه احساسات خشک و خشن را،

دوست می دارم رویا هارا،

رویا هارا،رویا هارا،رویا هارا...

پس چگونه آنها را کشته ای؟

چگونه؟

چگونه؟

چگونه؟

این تویی؟

 

وقتی

وقتی که شب پرده‌ای می شود

 بر نسیم و کنار می‌رود

وقتی که یک تنهایی هزارساله

در من حلول می کند

وقتی که دیواری نیست

 میان من و تو

از همین راه دور

وقتی که در یک لحظه

 رعدی در دل هر دومان می‌زند

و بارانی در دل یکیمان کافیست

تا هر دو خیس شویم،

تنها یک تلنگر، یک اشاره، یک حرف

کافیست تا فاصله تبخیر شود!!!

و

نگاهم از همین راه دور

نگاه تو را بیابد

آنگاه در می‌یابم

 نام آن شور را که در رگهایمان می‌دود

نام آن سودا را که میان ماست...

گروهی به آخرین پله نردبان میرسند

و

تازه در می یابند که تمام زندگیشان به عبث گذشته است

آری رسیده اند اما به کجا؟

رسیده اند به جایی که برای آن جنگیده اند،با چنگ و دندان،

و بسیاری دیگر را سکوی پرش خود ،یا پایمال صعود خویش کرده اند...

اکنون به اوج رسیده ای ...

ولی چه در کف داری ؟

در می یابی که تمام زندگی را تلف کرده ای،

حتی پذیرفتن چنین حقیقتی به شهامتی وافر نیاز دارد!

پس همان به که همچنان لبخند بزنی و با این خیال دل خوش داری:

* دست کم سایرین باور می کنند که <<تو انسان بزرگی هستی >> *

در زندگی همه چیز گذراست

و

بر این گذرایی ایرادی نیست

در واقع زندگی سرشار از هیجان و آکنده از وجد و شادمانی است...

برای شما جز این چنین مباد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای توکه پا به پای دغدغه هایم دل فرسایی میکنی:

بی همتاست بودن ما با یکدیگر ،

مراتب سعادت یکدیگریم،

به حقیقت لبخند بر لبان هم می نشانیم

نگرشمان بسیار به هم می ماند

قلب های ما آگاه است وشریک احساسات دلنشین

... حتی اگر هرگز به کلام نیاید

چه بسیارندبهانه های شادی آور،

درکمان شگفت ،

سپاس مان حقیقی ،

عشقمان خالص،

علاقه ما بهترین پیوندی است که تا کنون شناخته ام

باشد که همچنان بمانیم...

جام شوکران

این جا گویی ...

صدای انسان هرگز به گوش نخواهد رسید،

تنها بادهای عصر سنگی؛

بر دروازه های سیاه می کوبند،

این جا گویی ...

در زیر این آسمان

تنها من زنده مانده ام،

زیرانخستین انسانی بوده ام؛

که آرزوی جام شوکران کرده ام!

اگر سراغ من آمد به او بگو

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
من می شناختم او را
،
نام تو راهمیشه به لب داشت
،
حتی در حال احتضار!

آن دل شکسته عاشق بی نام و بی نشان
،
آن زن بی قرار،

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود

و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو

در باغ کوچک همسایه
!
شبها به کارگاه خیال خویش

تصویری از بلندی اندام می کشید

و در تصورش

تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود...

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

او پاک زیست
پاک تر از چشمه ی نور ،همچون زلال اشک،

یا چو زلال قطره باران به نوبهار،

آن کوه استقامت
،
آن کوه استوار

وقتی به یاد روی تو می بود

می گریست
!
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

او آرزوی دیدن رویت را

حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت
!!!
اما برای دیدن توچشم خویش را

آن مروارید سرشک غوطه ور آن چشم پاک را،

پنداشت،

آلوده است و لایق دیدار یارنیست
!
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست

آن نام خوب بر لب لرزان او نشست

شاید روزی اگر

چه ؟ او ؟ نه آه ... نمی آید !

اما اگر آمد به او بگو،

من به دعای آمدنش نشسته بودم...

 

پدرم

آهسته رفت

مثل شبنم از روی گل

اما برنگشت

مثل شبنم در صبح بعد

آرام افتاد

مثل یک ستاره از غروب تابستان

و

سریع گم شد

مثل خرگوشی در دل جنگل

ماهرو و چابک

آن قدر که نمی شد باور کرد

پدرم مثل یک ستاره رفت

کاش می ماند و مثل کودکی هایم ...

پری دریایی

 این عکسی از یک پری دریایی هست. وای خدا چه

نازه.راستی چرا اینقدر پری دریایی به زیبایی

معروفه.  ولی خداییش عجب کیفی داشت که موقع شنا

 یه پری دریایی دریایی ببینی که دم و باله داشته

 باشه.کاش زنشم پیدا میشد.!!!





 

تقدیم به بهترین تعبیر واژه ی مهر

در نگاهش زندگی را یافتم

شوق بودن بندگی را یافتم

غرقه ی دریای چشمانش شدم

تازه آن دم زندگی را یافتم

دلبری را پیش از او آموختم

بعد از او دلدادگی را یافتم

پیش از او در جمع هشیاران بودم

در کلاس عشق او دیوانگی را یافتم

بعد از آن دیوانگی شد پیشه ام

در همین دیوانگی فرزانگی را یافتم

شمع محفل بودم و پروانگان گرد وجود

حال او شمع است و من پروانگی را یافتم

هیچ کس جز او حریف نرد عشق من نبود

لیک بازی کردم و بازندگی را یافتم

من اسیر و بنده ی خود خواهی خود بوده ام

در حصار عشق او آزادگی را یافتم
تقدیم به بهترین تعبیر واژه ی مهر