که ما خودمان را در آغوش بگیریم، توانها و ضعفهای خود را یکسان بدانیم
و آن را بپذیریم و آگاه باشیم که ما تمام چیزی هستیم که داریم.
ما حق خوشبخت بودن و داشتن زندگی ساده و قدرت عوض کردن خود
و محیطمان را با محدودیتهای واقعی داریم.
خلاصه اینکه ما هستیم، هر یک از ما، بایستی آنچه هستیم باشیم و همان را که انتخاب میکنیم بشویم .
هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید
بهر یک گل منت سد خوار می باید کشـــید
من به مرگ خود راضیم اما از بخــــــت بدم
برای اجل نیز ناز می باید کشـــــــــــــــید
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آنرا تغییر دهی
پس تنها آوازی بخوان!
این تنها کاریست که از دستت بر می آید
آوازی بخوان
ای قوم اگر سنگ ببندم شکمم را
حاشا که به نانی بفروشم قلمم را
با مردم آینده بگویید ، بسازند
از تیغه شمشیر، ضریح حرمم را
با من سخن از مرگ نگویید، که دیدم
صد سال جلوتر ز وجودم، عدمم رادلم گرفت
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
از این همه دربه دری تو قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای آسمون من
باز بی تو تا ابد بارانیمدر حصار عشق تو زندانیمباز امشب دل صدایت میکندبا تب عشق آشنایت میکندباز امشب کوچه پر از یاس شدآسمان دل پر از احساس شدباز چشمانم به راهت مانده استبی تو می دانم که قلبم مرده استباز لبهایم غزل خوانت شدهعاشق پیدا و نهانت شدهباز بی تو تا ابد بارانیمدر حصار عشق تو زندانیم