کشف سیاره

   

 

این لحظه اولین لحظه ای هست

 که برای کشف سیاره ای

 که هنوز نمی شناسمش

 ثانیه شماری می کنم

سیاره ای که برای پلک نزدن و دیدن شگفتی های اون تقلا می کنم

و می خوام که مهربونی ها ، پاکی ها ،

 یکرنگی ها و دلبستگی های ساکنان اون رو کشف کنم...

ازهمین حالا خودم رو درکهکشان پر جاذبه اش حس می کنم

 و ازبودن درکنارآدم هایی که

 به من تسخیر لاجورد عشق رو نوید میدن

 لذت می برم

 

باشد که خدا همراه من باشد...

                                          

باید می دانستم

باید می دانستم

باید می دانستم

 

که مادرم کلید یخچال را کجا می گذارد

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که پدرم قرص ها یش را کجا می گذارد

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که وقتی خواهرم  گم شد

 

او را کجا پیدا کنم

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که قلبم را کجا ، به چه کسی ببخشم؟

 

اما نمی دانستم...

 

برای همین ، در ِ یخچال خانه ما همیشه بسته ماند

 

من بزرگ شدم

 

پدرم قرص هایش را پیدا نکرد و مرد...

 

خواهرم دیگر پیدا نشد

 

و من هرگز

 

هرگز

 

عاشق نشدم...

 

 

 

                            برگزیده از کتاب 25 دقیقه مهلت!

                                       شل سیلوراستاین

                                    ترجمه : چیستا یثربی

دفتر حساب

 

امروز برای تو می نویسم در دفتر کل حسابهای فکری ام...

 

صفحه یکم :

 

                                                            به نام خدا

 

                                            به نام او که ما را  ز هم کرد جدا

 

صفحه دوم :

 

                                          حساب دلتنگیهایم

 

9 ماه در شکم مادر و دو زندگی ،

  یکی زندگی در این جهان

و دیگری زندگی در جهان بعد از مرگ...

 

به عبارتی میکند : عمری بی تو بودن

 

                                            حسابت سنگین است نازنین

 

                                             بیا و دلتنگیهایم را ببین

 

صفحه سوم :

 

                                       حساب اشکهایم

 

دو چشم بی ریا و دریا دریا آب ِ شورشان...

 

به عبارتی می کند : عمری کور بودن

 

                                     دیدن چشمان تو خواب و خیال است

 

                                    زندگی با چشمان تو آرزوی محال است

 

صفحه چهارم :

 

                           حساب ای کاشها و آه ها و فریاد هایم

 

2 به توان بی نهایت بار ای کاش گفتم و هر دفعه آهی کشیدم

و به وسعت کره زمین فریاد تنهایی سر دادم...

 

به عبارتی می کند : وسعت کره زمین به توان بی نهایت

 

                                 نعره ام از خشم نیست ،  فریاد دلتنگی است

 

                           ای کاش من تمنا نیست آهی از سر یکرنگی است

 

صفحه پنجم به بعد را سفید می گذارم تا بیش از این بدهکار نشوی ...

 

چون می دانم روزی تو می آیی و حسابت را پرداخت می کنی

 

اصلا این دفتر را برای همین ساخته ام...           تا بهانه ای باشد برای دوباره دیدنت...

 

کاش..

 

 این روزها هوای اتاقم بدجوری خزونیه.

همه اش آسمون ابریه.

 انگار آسمون هم میخواد اشکا شو جمع کنه.

این روزها همه اش ابرـ

همه اش بارون

 ـ همه اش اشک ـ

 همه اش باد

 ـ همه اش بغض ـ

 همه اش تنهایی

 ـ همه اش تنهایی ـ

کاش فقط یه کم تنها نبودم.

 کاش یه کم خسته نبودم.

 این روزها کاش فقط یه کم تو بودی.

فقط یه کم.

 کاش....

 

 

 

 

حس غریب دلتنگی

 

من روزی درخت گیلاسی بودم

با حبابهایی قرمز

که چشمان همه با دیدنش خیره میشدند.

 باغبانم از دیارم رفت و نبود کسی که تیمارم کند.

 امروز شاخساری خشکیده هستم

 و تو باور نمیکنی

 که من همان سبزینه باشم.

شنیده ام باغبان را با دلی شکسته رانده اند

و من از بس مست غرور و زیبایی خودم بودم

 هیچ نبودش را نفهمیدم

تا اینکه میوه هایم را چیدند

 و برگهایم زرد شد

و خشکیدم و بادی سرد وزید

 و از تنهایی به خودم لرزیدم.

حیف دلها دیر تنگ میشود 

وقتی که باغبانها خیلی دور شده اند

و اگر تمام دنیا را بگردی باغبانت را نمی یابی.

باغبانها را دریابید.

 

مادر  دوستت  دارم   تا ابد

عجیب  دلتنگتم

 

تا کی توان صبوری ...

 

 تا کی توان صبوری ...

 

میدانم که نمیدانی...!

 

میدانم که نمیدانی...!

میدانی که خیلی دوستت دارم ،

 میدانم که نمیدانی

بیش از عشق بر تو عاشقم....

میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است ،

 میدانم که نمیدانی

بعد از تو دیگر زندگی وجود ندارد....

میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است ،
 
میدانم که نمیدانی

بعد از تو دیگر قلبی  نیست

برای عاشق شدن....

میدانی که اگر از کنارم بروی

 لحظه های زندگی برایم

 پر از درد و عذاب می شود ،

میدانم که نمیدانی

 بدون تو دیگر لحظه ای باقی نیست

برای ادامه زندگی...

میدانی که همه فکر و زندگی من تو شده ای

 و تمام لحظه ها

نام تو را در قلبم زمزمه میکنم ،

 میدانم که نمیدانی

 از زندگی برایم عزیزتری ،

 زندگی در مقابل تو برایم کم

است تو دنیای من شده ای عزیزم...

می دانی که تو لایق این قلب عاشق منی ،

 میدانم که نمیدانی

 تو لایق تر از آن هستی که تصور میکنی!

میدانی که بدون تو من تنهای تنهایم ،
 
میدانم که نمیدانی

 آن زمان تنها تر  از من دیگر تنهایی نیست!

می دانی که خیلی بیقرارم و انتظار میکشم

که به تو برسم

و تو را در آغوش خود بگیرم,

  میدانم که نمیدانی

 از این انتظار دیگر خسته و دلشکسته شده ام...

می دانی که از این دوری و فاصله

در بیشتر لحظه ها چشمانم خیس است ،

 میدانم که نمیدانی

 دیگر در اعماق چشمانم اشکی نیست!

میدانی که آرزو دارم دستانت را بگیرم ،

 تو را در آغوش خود بفشارم ،

 بر لبانت بوسه بزنم

 و به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد

 برسم اما میدانم که نمیدانی

 تو همان آرزوی منی!

نمیدانی که بعد از

 تو به آن دنیا سفر خواهم کرد ،

می دانم و میدانم

بعد از تو دیگر

 حتی مجالی

 برای نفس کشیدن نخواهد بود....

 

 

سلام

سلام

چند وقتی بود که واقعا وقت فکر کردن هم نداشتم

 چه رسد به اینکه بنویسم.


اتفاقات و تجربیات خیلی زیادی

در این مدت برایم پیش آمد.

در این مدت چیزهای زیادی برای نوشتن بود

 و میدانم اگرخلق و خوی سالهای


گذشته را داشتم

 اکنون هزاران صفحه نوشته بودم!


جایی خواندم که از سهراب سپهری میپرسند

 در این دوره که استبداد و


استکبارانسان ها را دم به دم می کشند

 تو نگران کبوتری هستی که دارد


جان میکند!؟

و او جواب داد

که تا کبوتر را دوست نداشته باشی

 

و از مرگش آزرده نشوی


 چگونه انسان را دوست خواهی داشت؟

 

 

این روزها براستی سیاه باید پوشید

 

(حالا چرا؟؟ برای این)

 

چند شب پیش

 قبل از خواب تلویزیون را روشن کردم

 ببینم آخر شب چه برنامه ای پخش میشه


 

 شیخی مشغول صحبت بود.

 با بی حوصلگی کنترل را رو به سوی


او نشانه گرفتم

که ناگاه حرفهایش مرا میخکوب کرد!

آقای آخوند که عمامه اش از سرش بسیار بزرگتر بود

 می فرمود :که چگونه این


سعدی چنین حرف نابخردانه ای زده است

 و عده ای از او ابله تر این سخن


نا مفهوم را تکرار میکنند و حتی می گویند

 بر سر در سازمان ملل هم زده اند!


ما که البته ندیده ایم اما اگر هم باشد

از نقشه های استکبار است!

 بنی آدم اعضای


یکدیگرند چه معنی دارد؟؟؟

 تنها در دین اسلام برادری معنی دارد

 

 و کجا ادیان

دیگر برادری و برابری میدانند؟

 اخوان المسلمین برادرند نه یک مشت


یهودی و مجوس و ....!

تفسیر و توضیح و شرح و نتیجه گیری

با خودتان ۰۰۰

 

مسابقه با جایزه نفیس

 

به   کسی  که بهترین     و راحتترین   راه 

 مرگ 

 رو پیشنهاد    کنه 

 البته   بدون   درد  و   ترس  باشه   

جوایزه نفیسی   به   رسم  ارثیه    اهدا میشود 

 

......

 

الان  حوصله  ندارم    بقیه اش  باشه  بعدن

 

 

ای بابا  چرا همه فکر میکنید

من  می خوام  خودکشی  کنم

شاید  بخوام کسی رو بکشم