ای کاش منم یک قلب ادم برفی داشتم


 
ادم برفی به ادمها می خندد
 
 چون قلب ادم برفی با خورشید بهاری گرم می شود
 
 ولی قلب ما ادم ها گاهی توی بهار هم سرد و بی روح باقی می ماند.....
 
ادم برفی به ما می خندد چون قلبش را به هر شکلی که بخواهد در می اورد
 
 ولی قلب ما ادمها وقتی شکست دیگه شکل نمی گیرد.....
 
ادم برفی وقتی قلبش دو تکه شود باز به هم وصلش می شود
 
 ولی ما ادمها وقتی قلبمون دو تکه شد...
 
تکه هاش دور می اندازیم.....
 
ای کاش منم یک قلب ادم برفی داشتم.

 
 
 ای کاش هنوز کودکی بودم که در کنار کوچه بازی می کرد
 
 و به دنیای اما و چرا تنها لبخند می زدم و
 
 زندگی را در لبخند مادر معنی می کردم
 
صدای تو را از میان مه شنیدم و به سویت امدم
 
 ولی خود در جادوی مه گم شدم
 
 و شبح وار می گردم و می گردم...
 
چیزی از گذشته خود بیاد ندارم جز اینکه می خواستم حرکت کنم
 
 ولی به کجا؟......
 
من کی هستم؟...
 
کجا دارم می روم؟ ...
 
برای چه می روم؟...
 
اسمم را فراموش کردم ...
 
من هیچ کسی نیستم جز یک شبح سرگردان....
 
یک شبح که روی برگ یک گل سرخ نشسته
 
 و نمی داند چرا گلبرگهای گل سرخ از
 
 شبنم چشمانش خیس شده...
 
نمی دانم نمی دانم نمی دانم
 
 زنبورک
 
چشمهایم را می بندم و به دنیای با تو بودن پا می گذارم ...
 
صدایت را با گوش جان می شنوم
 
(به اندازه کهکشان راه شیری دوست دارم)
 
صدایی که مرا به خود می خواند به دور
 
 از دنیای گرگ و میش
 
 جایی دور تر از دنیای بودن یا نبودن
 
جایی که بودن خویش را در وجودت معنی کنم...
 
به عقربه رقاص زمان نگاه می کنم که
 
بدون توجه به من می رقصد و می رقصد...
 
صدای قلبم را می شنوم که می گوید....
 
صدایم کن صدایم کن.....
 
و من هنوز منتظرم
 

در کوچه های کودکی خودم قدم می گذارم...
 
هنوز همه چیز بوی زندگی می دهد...
 
ارزوهایی به زیبایی یک اسباب بازی و به شیرینی یک بستنی...
 
ارزوهایی به سادگی یک لبخند و
 
 به گرمی اغوش پر مهر پدرم ...
 
ای کاش هرگز بزرگ نشده بودم...
زنبورک

برای بهار بانوی عزیزم که زود خزانی شد...

 

 

آروم آروم آروم آروم...

تمام شد...

سوخت و من نفهمیدمش...

من ندیدم نگاه پر از حرفش را...

آروم آروم آروم آروم...

خاموش شد و من فقط نگاهش کردم.

نگاهش کردم...

آنقدر نگاهش کردم تااااااااا...

دیگر نگاهم نکرد...

نگاهم نکرد و تمام شد...

دیدی بهار؟

دیدی باختی!

 همیشه پلک می زدی همیشه می باختی...

این بار هم پلک زدی..

فقط نمی دانم چرا پلک زدنت این همه طولانی شده...

اینجا همه دیوانه شده اند

این ها همه برای بستن چشمهایت می گریند.

اما من ته دلم می خندم...

می دانم ...

بازی همیشگی مان است.

من مثلا می مردم و تو بالای سرم گریه می کردی...

این بار نوبت توست فقط نمی دانم چرا من گریه نمی کنم..

چرا من چادرم را روی سرم نمی کشم

و مثل مامان زار نمی زنم...

آروم آروم آروم آروم...

رویت انداختند...نه!

 این نامردی است وقتی من می مردم همیشه رویم چادر نماز عزیز را می انداختی

 و موهایت را می کشیدی و من زیر چادر خنده ام می گرفت...یادت می آید؟

یواشکی نیشگونم می گرفتی که تو مردی!

اما روی تو ...روی تو ملحفه سفید انداختند

 اصلا مثل چادر نماز عزیز گل های ریز لیمویی ندارد...

 بلند می شوم  و همان چادر را می آورم و رویت می اندازم...

مامانت فریاد می زند،

می ترسم از خواب بپری...

می دانم...می دانم...

تو هیچ وقت طاقت اشک های مادرت را نداری

 برای همین هیچ وقت چشماهیت را باز نمی کنی...

یعنی هیچ وقت چشمهایت را باز نمی کنی؟!

 

  

ماه تنهاست

ماه تنهاست/

 ستاره‌ها زبانش را نمی‌دانند/

 و خورشید/

 همیشه پیش از آمدن او/

 رفته است

 

سکوت ،

 

 روزه ایی که  یک روز شکسته می شود

 

شاید!

 

 سکوت و تاریخش که به بلندی آسمان،

 

 به بلندی آیه های قرآن

 

و به بلندی تمام چیز هایی که آمده اند و رفته اند است

 

و...فقط سکوت و سکوت!!!!

 

گاهی باید آرام ماند ،

 

 آرام نگریست و آرام گریست.

 

آرام اطاعت کرد و آرام انجام داد.

 

آری. گاهی باید آرام بود.

 

 آن هم فقط گاهی!

 

 این گاهی برای تو شده تمام عمرت.

 

 تمام عمرعادت کرده ایی به سکوت و صبر و زخم و خشم .

 

کی قرار است سفره افطار این روزه سکوت را بگستری؟!!

 

باز هم دلتنگی ...

دوست ندارم هیچی بخونم...

دوست ندارم هیچی ببینم...

دوست ندارم این حال باشم!

 من خیلی دل تنگم!

 

 باز یکی از عزیزترین و نزدیک ترین اطرافیانم داره میره...

 

مثل همیشه، کلی دل داریِ توخالی...

 

-         جای دوری نمیره که... بی خودی نگرانی!

 

-         باید بره! باید تلاش کنه برای زندگی، نباید که راکد بمونه...

 

-         تو باید خوشحال باشی ، خیلی زیاد...اون داره خوشبخت میشه...

 

-         بر میگرده.. مطمئن باش...

 

-         یادت باشه هیچکس نیومده که برای همیشه بمونه...

 

خودِ تو هم یه روزی میری...

 

 نمی دونم چرا هیچ حرفی آرومم نمی کنه؟...

 

 چرا نمی تونم این همه سنگینی نفسم و این همه دل تنگیم رو به کسی بگم؟...

 

چرا اشکم اینقدر بی اختیار شده؟

 

 چرا اینقدر حساس شده ام....

 

چرا....

 

باز یه عالمِ حرف تو دلم مونده که نمیشه به کسی گفت...

 

دیگه اون هم نیست که بشنوه...

 

 به سراغ من اگر می آیید

 

...

 

نه! نیایید! حال ندارم!

 

 هیچی ندارم جز یه عالم دل تنگی..

 

 یه عالم انرژی منفی...

 

یه عالم اشک  و آه...

 

باید امشب بروم

 

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

 

همه‌ی رویاهای جهان در من‌است...

گاهی میشینیم روبروی هم ،

 با یک خشم عجیبی نگاهم میکنه که

 به خودم میگم :ای کاش نیامده بودم ..

میگه : خوب چی کار کنیم؟

 چی کار کردی ؟ ...

می دونید دلم براش میسوزه ،

 خیلی دوستش دارم، توی این

۰۰۰ سال عمرم خیلی تلاش کرده ،همه جا دستم را گرفته ،

 پا به پای من آمده ، نیمه های شب ، صبح زود ، سر کار

،و.....

همه جا باهام بوده که به من یاد آوری بکنه کی هستم ؟

چه کار میکنم ؟

امروز چه کار کردم و ....

ولی حالا لحظه ای رهام نمی کنه .

 میگه باید دنباله چاره باشی .

نباید یادت بره.

حتی اگر برای کسی مهم نباشه.

برای خودت که مهم هست.

دیشب ساعت 3 نیمه شب آمد .

گفت خواب تمام شد .

 بلند شو.

خیلی خسته بودم و لی به اینکه نیمه شب

بیدارم کنه عادت کردم .

 یعنی اگر یک شب بیدارم نکنه می گم وای حتما خطایی کردم .

 دیشب گفت : بالاخره چی ؟

 گفتم: من که عمدا" اون کار را نکردم اتفاق بود .

حماقت من بودم.

حالا هم

خودم دارم می گردم تا قضیه را حل کنم.

 داشتم بهش این حرفها را میزدم ، 

هیچی نمی گفت فقط نگاهم کرد.

  ناگهان احساس کردم خیلی تنهام 

 ( نه خدا تحویلم می گیره ، نه یاران خوبش، خودم هستم وخودم و این

 بیچاره که داره من را روی شونه هاش حمل میکنه.) 

 سرم را گذاشتم رو ی زانوش و زار زار گریه کردم .

 گفت :گریه کن ، طوری نیست سبک میشی .

گفتم: اینقدر این مدت گریه کردم که دیگه اشکی برام نمونده .

اشک هم  دیگه تحویلم نمی گیره ..

گفتم : 

 یکی از دوستانم  که عزیزترین و نزدیکترین فردش

 مریض شده و ...

گفتم از اعماق وجودم دعا کردم ای کاش تمام بیماری اون فرد به من منتقل بشه

و اون سلامت و شاد در کنار خانواده اش باشه .

ولی بازم هیچی نگفت فقط خندید و نگاهم کرد ..

ولی اینجا می خواهم بهش بگم :

 وجدان عزیزم دوستت دارم همیشه برایم بمان

من هیچ‌ام


هیچ وقت چیزی نخواهم شد


نمی‌توانم بخواهم چیزی باشم


  با این‌همه،

 

 همه‌ی رویاهای جهان در من‌است...

سفر (نوشته پسر کوچولوی سیاه )http://man-to-eshgh.blogsky.com

سفر ...


روزی  از غم دنیا از چشمانم جوی گوهر سرازیر بود

غریبه ای   رسید گفت : چرا غمگینی؟

گفتم : خسته ام ، خسته ی خسته

گفت :چاره تو سفر است ، توان سفر داری

گفتم : یارای همه چیز را دارم به جز ماندن

گفت : منتظر بمان به سراغت می آیم! و در باد محو شد

با چشمانم به دنبالش گشتم فریاد زدم : به کجا ؟

صدایی آمد : به ... و زوزه باد طنین انداز شد

روزها می گذشت ،

 و من سرمست از رفتن ،

 بار و بنه را بسته بودم و انتظار می کشیدم ،

با همه در دل وداع کردم

تا روز آخر...

درون خود غرق بودم ، غریبه به سراغم آمد

گفتم : زمانش رسیده ؟ برویم ؟

گفت : آری ! اما نرویم ؟ و خنده تلخی کرد

گفتم : من بار بنه ام را بسته ام ، من انتظار کشیده ام من...

گفت : این سفر بارو بنه نمی خواهد

گفتم : پس برویم

گفت: باشد به سراغت می آیمو دوباره از دیدگانم ناپدید شد

شب از نیمه گذشته بود خود را به  چهار دیواری خلوتم رساندم

  آن که سال ها شاهد همه چیز بود .

پنجره را گشودم ،

نسیمی به صورتم می خورد ،

 آهنگی زیبا که طنین انداز جدایی بود به گوش می رسید ،

نشستم به آسمان نگاه کردم ،

 هیچ ستاره ای نداشت ،

 همانند آسمان من ،

چشمانم را بستم.

حس کردم کسی در پیش رو ایستاده چشمانم را باز کردم ،

 غریبه  را در پیش رو دیدم

گفت: برویم؟

گفتم برویم...

گفت :چشمانت را ببند.

آخرین نگاه را به آسمان دوختم لبخندی زدم و چشمانم را بستم ،

و راهی سفر شدم  .....

آری من به ابدیت سفرکردم ....

روزی غریبه را دیدم

خندیدم و گفتم : اسمت چیست ناجی من ؟

تبسمی کرد و گفت : عزرائیل....

 

http://man-to-eshgh.blogsky.com/ 

موفق باشی  سیاه  کوچولوی  من

گنجشک عاشق

پسر: دوست دارم
پسر: چه قدر تو خوبی ! کاشکی تو رو برای همیشه داشته باشم .
پسر: می خوامت برای همیشه
 
دختر یه نیم نگاه
 
پسر: چرا باور نداری دوست دارم ؟؟؟
 
دختر دلش می لرزه .

 نمی دونه باید چه کار کنه

 اما قلبش مثل قلب یه گنجشک که توی دستهای یه غریبه ست می تپه.

 اما بالاخره....
دختر می خنده.
پسر قهقه می زنه.
حالا دو تایی با هم می خندند.

 وای که چه قدر قشنگ صدای خنده های دو تا گنجشک عاشق.
 
دختر:راست می گی منو می خوای برای همیشه.
پسر: آره به خــدا!
 
دختر چشم هاشو رو هم می ذاره و می گه : منم می خوامت.
پسر دست دختر رو آروم تو دستاش می گیره و نوازش می کنه .

 دستاشو می بوسه و یه لبخند می زنه.
قلب دختر تند تند می زنه.
 
دختر: فردا میای به دیدنم ؟؟
پسر:آره ، مگه می شه که نیامو تو رو نبینم.
 
چه روزای قشنگی دارن . خوش به حالشون.
 
دختر منتظره.
 
دختر: چرا دیر کرده همیشه که زود میومد .

 وای خدااااا کاشکی زود تر بیاد.
 
پسر سرشو میاره نزدیک سر دختر
 
پسر: سلام گلم
 
دختر بر می گرده...
 
دختر: سلام
دختر: چرا دیر کردی دل نگرونت شدم

 مگه تو نمی دونی قلب من خیلی نازک زود می شکنه.
پسر: قربون اون قلب نازکت برم،

 آخ ببخشید عزیزم کارم طول کشید.
دختر: اشکال نداره عزیزم.
 
حالا اونا با هم خوش اند .

 دل در گرو دل هم دیگه چشم تو چشم هم دیگه .
توی یه روز قشنگ بهاری که نسیم بهار صورت آدم رو نوازش می ده....
 
پسر:اوم م م ، من یه دروغ به تو گفتم.
دختر:چی؟
پسر: منو ببخش.

 نباید به ت دروغ می گفتم از روز اول باید راستش رو می گفتم.
دختر: مگه چی گفتی؟
پسر: من...
 
دختر گوش می ده.

هیچ چی نمی گه.

 قطره های اشک صورتشو می پوشونه

اون قدر که جز اشکای خودش دیگه هیچ چی رو نمی بینه.

با دستاش صورتشو پاک می کنه

 اما نمی تونه نمی تونـــــــــه جلوی گریه شو بگیره.
 
پسر: اگه بخوای می تونیم فقط مثل دو تا دوست صمیمی باشیم....
دختر:من دوست دارم .

 من تو رو می خوام برای همیشه .

 من دوست صمیمی نمی خوام.
چرا با من این کارو کردی؟

چرا از اول نگفتی ؟
 
پسر هیچ چی نمی گه
تنها حرفش اینه که ...
 
پسر: یه حس خوبی نسبت به تو داشتم

 با خودم گفتم اگه راستشو بگم ممکن از دستت بدم اما ...
باید به ت می گفتم.
دختر: حالا این حرفا یعنی چی ؟

یعنی می خوای من برم ؟
پسر: سکوت
دختر: باشه .

 هر طور تو بخوای .

 من حرفی ندارم.

 نمی خوام باعث رنجش ت بشم.
خداحافظ ،

هر جا که هستی شاد باشی و سلامت.
 
حالا دختر تنهایه ، حال و روزش بد جوری خرابه.
داره سعی می کنه با خودش و عشقش کنار بیاد

 اما سعی نمی کنه که عشقشو فراموش کنه.
 
دختر: اون که می دونست من و اون مال هم دیگه نیستیم پس چرا عاشقم کرد؟

چراااااا؟
چرا دلمو با خودش برد و دیگه پس نداد.
آره، می دونم که اون حق داره که برای زندگیش آزادانه تصمیم بگیره و من حق ندارم باعث
رنجش اون بشم  چون اون خیلی خوبه .
  ولی کاشکی می دونست که چه قدر دوستش دارم.
 
 
آره، کاشکی پسر می دونست که دختر چه قدر دوستش داره .

 اون قدر که راضی شد به خاطرش پا روی قلبش بذاره.
کاش پسر می دونست که

 شکستن دل یه گنجشک گناه داره !!!
 
 
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامی است زمن بر من و باقی همه اوست

 

 

آموزش خودکشی

آموزش خودکشی - زیر 18 سال نخونن

 

اصولا واژه خودکشی به معنی خود کشتنه.

 یعنی در این عمل فرد اونقدر خودشو می‌کشه

 که میمیره و این خود کشتن

 به علت وارد آمدن مصایب و رنج‌های فراوان 

 یا بالعکس صورت می‌گیره 

به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست

 ولی بسیار هیجان انگیزه و به یه بار امتحانش می‌ارزه 

برخلاف نظر خیلیها که می‌گن

 خودکشی خیلی راحت و سهله باید بگم 

 نخییییییییر...

. اونجوریام نیست 

. هر کاری قواعد و اصول خاص خودشو داره 

 و خودکشی هم جدا از این مطلب نیست

اول از همه اون کسایی 

 که می خوان خودکشی کنن

رو دسته‌بندی می‌کنیم

کسی که در عشقش شکست خورده

کسی که ور شکست شده

کسی که قاط زده ( مثه من)


کسی که از زندگی خیر ندیده


کسی که بدجوری روش فشار اومده


کسی که کنجکاوه زودتر جهنمو ببینه


و خلاصه هر کسی که یه جورایی به آخر خط رسیده


افراد بالا 

، به هرحال مستقیم به جهنم می‌رن

، ولی خدا همشون رو رحمت کنه 

شما جزو کدامیک از دسته‌های بالا هستید؟


اگه هستید ادامه مطلب رو بخونید

 و گرنه یه دسته جدید برای خودتون باز کنید 

 و بعد بقیه شو بخونید

حالا فرض می‌کنیم:

 طرف تنها میاد توی یه اتاق و در رو قفل می‌کنه

 و عزمشو برای خودکش جزم می‌کنه. 

 به دور برش نگاه می‌کنه و این وسایل رو می‌بینه

طناب


سیخ کباب


کبریت آغشته به بنزین


قرض دیاز پام


آمپول هوای تهران


دندون مصنوعی حاج خانمشون


لوله گاز


پاکت نایلون


چاقوی میوه بری


نخ کاموایی


سوزن لحاف دوزی


تیغ ریش تراشی مصرف شده


مرگ موش 

خب...

 برای شروع بد نیست 

ولی نظرتون رو به یه موضوع مهم 

 ولی پیش پا افتاده، جلب می‌کنم:

 «تصویر و قیافه و دیسیپلین شما

بعد از مردن خیلی مهمه>>

فرض کنید

 درب اتاق شما رو می‌شکنن 

 و شما رو در حالتی پیدا می‌کنن

 که از یه طناب از سقف آویزونید

 و دارید مثل پاندول ساعت تاب می‌خورید

 و زبونتون مثل زبون بلانسبت سگ آقای پتیول

 از دهنتون آویزونه و صورتتون سیاه و ورم کرده

 و احتمالا در اثر فعل و انفعالات شیمیایی

 شلوارتون هم خیسه

نه..
.

. خودتون جای تماشاگرا باشین،

 حالتون بهم نمی‌خوره؟

 احساس انزجار بهتون دست نمی‌ده؟


قیافه شما بعد از خودکشی باید

 از همیشه معصومانه تر.. 

. از همیشه زیباتر 

 و از همیشه دوست داشتنی‌تر باشه

 تا دل همه حسابی بسوزه

با این حساب، دور حلق آویز کردن...

 خودسوزی.. 

. و خفه‌گی با گاز رو خط بگیرید

یه بنده خدایی از دوستان، 

 خیلی جالب خودکشی کرده

که در نوع خودش یه ابتکاره 

ایشان، دوتا انگشت شصتش رو فرو کرد 

 توی سوراخای دماغش 

 و با انگشتای دیگرش هم دهنشو محکم گرفت

 و اونقدر خودشو خفه کرد تا مرد

فقط بدی کارش این بود که هیچکس

 بعد از مرگش انگشتای شصتشو

از توی دماغش بیرون نکشید... 

 چون به هر حال کار کثیفیه.

 حالا خودتون قضاوت کنید.

 این خودکشی ترحم کسی رو بر می انگیزه؟

یا اونایی که روی سرشون نایلون می‌کشن

 و دور گردنشون روی نایلون رو با طناب می‌بندن

 و یا اونایی که خودشون رو

 جلوی ماشین میندازن و له می‌شن.. 

. اینا همشون دیوونه‌ان

خودکشی ایده‌آل خودکشی است که بدون درد،

 بدون عوارض جانبی،

 بدون تاثیرات بد و منفی روی صورت و اندام،

 بدون صدا،

 بدون کثافتکاری  باشه

ژاپونی‌ها یه جور خودکشی جالب رو ابداع کردن

 به این صورت که یه سوزن جوالدوز رو برداشته

 و از روی سینه فرو می‌کنن توی قلبشون

. البته این کار یه کم درد داره.

 یه جورایی حس می کنید

 که توی سینه تون آب جوش داره قل می‌زنه.

 ولی حداقل، عوارض ظاهری نداره.

 ولی بدیش اینه که حتما می‌میرید


در صورتی خودکشی خوبه که شما نمیرید

یه جور خودکشی که بیشتر بین شکمو‌ها رواج داره

 استفاده از خوراکی برای مردنه.

 این نوع خودکشی خیلی حال داره


چون حداقل گشنه نمیمیری!

 و خوبی مهم ترش اینه که

به سر منزل مقصود هم نمی‌رسی

 و معمولا زنده می‌مونی.

 نمونه‌اش اینکه:

 یه بنده خدایی که با سی‌تا قرص دیازپام خودکشی کرد

 و دور و بری‌ها به هوای اینکه مرده خاکش کردند

 و یارو بعد از دو سه روز خواب ملس

 چشاشو باز کرد ودید: ای دل غافل...

 همه جا سیاهه

 و یه موش هم داره انگشت پاشو می‌جوه

. زنده بگوری خداییش وحشتناکه

اول خوب فکراتونو بکنین بعد خودتونو بکشید

یه موضوع مهم توی خودکشی،

 پشیمونی دیرهنگامه.

 هشتاد و نه درصد کسایی که خودشون رو می‌کشن،

 وسط یا آخر کار پشیمون می‌شن

 و این در حالیه که هیچ راهی برای برگشت نیست.

 یه یارویی برای خودکشی

 یه تیکه پارچه رو گلوله می‌کنه

و فرو می‌کنه توی حلقش

 و با ته گوشکوب میده بره پایین

ولی همون لحظه پشیمون می‌شه

 و این درحالیه که داره خفه می‌شه...

 یارو می‌دوه بیرون و از شدت عجله

 از روی پله‌های آپارتمان پرت می‌شه پایین و می‌میره...

 و جالب اینکه مرگش به علت ضربه مغزی اعلام شد

 نه خفگی

نکته مهم دیگه اینه که

 مدت خود کشی نباید زیاد طولانی باشه

مثلا فرض کنید:

 در نوع رگ زدن خیلی طول می‌کشه

 تا خون تموم بشه

 و تازه آلودگی خون روی زمین

و لباساتون رو هم در نظر بگیرید

یا استفاده از گاز شهری امکان داره

باعث بشه نه تنها خودتون بمیرید

 بلکه خونه و بقیه رو هم بفرستید روی هوا

پس عاقلانه تر رفتار کنید

تا حالا به چند نتیجه مهم رسیدیم که سعی کنید

 در خودکشی حتما این نکات را مدنظر قرار دهید

زمان خودکشی رو درست انتخاب کنید

بهترین موقع بعد از ظهر ساعت شش


مبادا بعد از خودکشی از ریخت و قیافه بیفتید


بهترین لباستونو تنتون کنید


حتما یه یادداشت بذارید و علت خودکشی رو شرح بدید

 و انگشت هم بزنید


خواهشا زیاد کثیف کاری نکنید


موقع خودکشی لبخند بزنید

تا لبخند روی لبتون باقی بمونه


لطفا چشاتونو باز نذارید

چون خیلی وحشتناکه


یه بسته دستمال کاغذی حتما روی میزتون باشه


اتاقتونو قبل از خودکشی مرتب کنید

. (پلیسا ببینن خوب نیست)


رد انگشتتونو همه جا بمالید

 تا بفهمن خودتون، خودتونو کشتید


یه جوری خودکشی کنید که

 دوباره بشه زنده تون کرد


دلیلتون برای خودکشی قانع کننده باشه


برای مسایل عشقی خودکشی کردن کار الاغاست...

 بلانسبت شما


قبل از خودکشی حتما یه فال حافظ بگیرید


قبل از خودکشی استفاده

 از ادکلن و دئودرانت و زدن مسواک یادتون نره


بهتره بعد از مرگ...

 مثلا مرگ... در حالت دراز کش باشی


اگه توی دستتون یه گل سرخ باشه

 صحنه خیلی رمانتیکتر و رویایی‌تر

 به نظر میاد و اشک آور تره


در اتاق رو حتما قفل کنید

 که جریان هیجان انگیزتر باشه


قبل از خودکشی حتما گریه کنید

. صورتتون اشک آلود باشه


خودتونو برای رفتن به جهنم رفتن آماده کنید

 

حالا جدید ترین و راحت ترین روشهای خودکشی



برای پسرا

 

«استفاده از جوراب»


تخت خواب رو آماده کنید


تمام تن و سرتونو ببرید زیر پتو


خیلی آروم نوک انگشتاتونو از زیر پتو بیرون بیارید

 و جوراباتونو ببرید زیر پتو


هیچ راه نفوذی برای هوا نذارید


یک ساعت بعد... شما مردید


خدا رحمتتون کنه


برای دخترا

 

« سوء استفاده از موش»


تخت خواب رو مرتب کنید


برید زیر پتو


اتاق حتما کاملا تاریک و ساکت باشه


حالا چشماتونو ببندید و فرض کنید

 یه موش خوشگل داره روی تنتون راه میره


خواهش می‌کنم جیغ نزنید

 و بدون سر و صدا از وحشت زیاد بمیرید


مرسی 

ایستگاه خدا


 

قطاری که به مقصد خدا می رفت ،

 

 لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد

 

و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت:

مقصد ما خداست .

 

 کیست که با ما سفر کند؟


کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟


کیست که باور کند دنیا

 

 ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟


قرن ها گذشت

 

اما از بیشمار آدمیان جز اندکی

 

 

 بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.

 

 

در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ،

 

 کسی کم می شد قطار می گذشت و سبک می شد ،

 

 زیرا سبکی قانون راه خداست .

 

 

 

قطاری که به مقصد خدا می رفت،

 

 به ایستگاه بهشت رسید .

 

 پیامبر گفت اینجا بهشت است .

 

 مسافران بهشتی پیاده شوند،

 

اما اینجا ایستگاه آخر نیست .

 


مسافرانی که پیاده شدند ،

 

بهشتی شدند .

 

اما اندکی ،

 

باز هم ماندند ،

 

قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.

آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :


درود بر شما ،راز من همین بود .

 

آن که مرا میخواهد ،

 

 در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

 


و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید

 

دیگر نه قطاری بود و نه مسافری .