-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 22:48
خورشید که غروب می کند خورشید که غروب می کند ، اشک در چشمانم سرازیر می شود … خورشید که غروب می کند، خود به خود دلم گرفته می شود … خورشید که غروب می کند ، آتش دلم سرد سرد می شود … خورشید که غروب می کند، یاد و خاطره هایی که با هم داشتیم در ذهنم تکرار می شود … خورشید که غروب می کند ، اسم تو را دائم پیش خودم تکرار می کنم …...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 22:17
خلوت یک شاعر کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی یود کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 22:06
دل شکسته از خونه شون تو یکی از محلههای غرب تهران میاد بیرون، روز خیلی خوبیه… یه شلوار جین و یه تی شرت اسپرت پوشیده و اصلاح کرده و با موهای مرتب، یه ادوکلن خیلی خوش بو هم زده که میتونه شامه هر دختری رو قلقلک بده… امروز قراره زندگیش متحول بشه و قراره غمهاش تموم بشه، قراره یه زندگی خوب و راحت رو شروع کنه، موفقیتی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 21:48
لیلی و مجنون قسمت اول : در روزگارانی دور در قبیله ای از دیار عرب به نام قبیله عامریان رییس قبیله که مردی کریم و بخشنده و بزرگوار بود و به دستگیری بینوایان و مستمندان مشهور، به همراه همسر زیبا و مهربانش زندگی شاد و آرام و راحتی داشتند. اما چیزی مثل یک تندباد حادثه آرامش زندگی آنها را تهدید می کرد. چیزی که سبب طعنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 21:04
به خاطر تو به خاطر تو آخر یه روز دق می کنم فقط به خاطر تو دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو شب به بیابون می زنم فقط به خاطر تو رو دست مجنون می زنم فقط به خاطر تو عشقت رو پنهون می کنی فقط به خاطر من من دلم رو خون میکنم فقط به خاطر تو تو گفتی عاشقی بسه دنیا برام یه قفسه گفتی که عشق یه عادته دلم پر از شکایته گفتی می خوای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 21:03
خجالت نکشید این داستان رو شاید خیلی هاتون شنیده باشید، وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد. به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد. آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 20:12
عشق ده ساله از در یکی از بزرگترین شرکتهای کامپیوتری در یکی از بهترین نقاط شهر بیرون میاد، با اینکه صاحب اون شرکت نیست، ولی حقوق خیلی خوبی میگیره و زندگی خوب و راحتی داره. حدود یک ماه میشه که با دختری که سالهای سال دوست بوده، ازدواج کرده و از این بابت هم خیلیخوشحاله و با همدیگه لحظات خیلی خوب و به یاد موندنی رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 01:10
دلم تنگه...بگو درد عشقت را دلم ت نگه دلم تنگه برای شهر ، برای خانه ، برای آسمان شهرم… ! دلم تنگه برای ستاره های شب های شهر … دلم تنگه برای باران ، برای رعد و برق آسمان … دلم تنگه برای خورشید ، برای مهتاب ، برای رنگین کمان … دلم تنگه برای لحظه ای نگاه به آسمان آبی شهر … دلم تنگه برای اشک ریختن، خنده ها ، نگاه های پر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 00:57
سه پیر مرد خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید. - شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند. همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 00:26
راز عشق روز چهارم راز عشق در این است که هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات را خوشحال کند ، کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،تحسین ، لبخندی از روی محبت . نگذار که جویبار محبت از کمی باران ، بخشکد. راز عشق روز پنجم راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ ، با محبت تزئین کنید . بذر علاقه ها و عقیده های تازه را بکار که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 07:24
راز عشق روز دوم راز عشق در احترام متقابل است. احساسات متغیر اند، اما احترام دو طرف ثابت می ماند . اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ، با احترام به نظریاتش گوش کن . احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد راز عشق روز سوم راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید . عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 07:08
قصه من و تو قصه من و تو از آنجایی شروع شد که عکس مهتاب در حوضچه خانه قلبم افتاد… قصه من و تو آغازش در دفتر آرزوها بود و داستانش در دفتر لیلی و مجنون سرود شد… قصه من و تو از آن نیمه شب پر خاطره آغاز شد و اینک نیز با قصه دوری در حال نوشته شدن است! قصه من و تو آغازی احساسی داشت ، حرفهایی رویایی داشت ، اما ادامه آن یک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 07:00
راز عشق روز اول راز عشق در این است که در هر فر صتی در کنار هم آرام بگیرید ،با هم تنها باشید ، و افکارتان را با یکدیگر در میان بگذارید . لازم نیست برای سرگرم شدن حتما از محرکات خارجی استفاده کنید . قرار بگذارید که بیشتر با هم تنها باشید تا بتوانید خودتان باشید .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 06:57
غــــــــــرور عشق کاش از عشق تو می مردم ، کاش می مردم و دیگر کسی نگاه عاشقانه ای به من نمی کرد… دیگر نمیخواهم کلمه دوستت دارم را از کسی به جز تو بشنوم ، دوست دارم تنها تو مرا دوست داشته باشی… کسی به جز تو لایق من نیست ، من تنها میتوانم با تو زنده بمانم… دیگر نمیخواهم چشمی به من با احساس عاشقانه نگاه کند !… من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 06:51
داستان دیوانگی و عشق زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬ همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ ... دو٬...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 05:48
لبخندی به زیبایی معنایت ... * تنها زمانی حقیقت را درمیابی که خود جزیی ازآن باشی* «« نازنینم ... نازنینم ... چه دعایی به از این ؟ چه دعایی به از این گریه ات از سر شوق ... خنده ات از ته دل و غروبت شاداب و دلت پرز تمنای وجود »» حرفهای یواشکی: یکوقتهایی کوچیکترین چیزها میتونند برات معنایی بسازند که تا انتهای بودنت تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 05:13
با من بگو از عشق با من بگو از عشق ای آخرین معشوق که برای رسوایی دنبال بهونم با بوسه ای آروم خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر رویای شبونم من تو نگاه تو دنیام و می بینم فردای شیرینم نازنین من چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود شبهای تنهایی همرنگ گیسوته آغو شتو واکن بانوی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 04:43
*** دنبال کسی نگرد که بتونی باهاش زندگی کنی دنبال کسی بگرد که نتونی بدون اون زندگی کنی ***
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 04:13
قاصدکی با نام من ... * تنها یکبار زیستن برای آنانکه بوی زندگی میدهند کافیست * دوستم داشته باش بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشمها بی رنگند دوستم داشته باش شهرها میلرزند ... برگها میسوزند ... یادها می گندند بازشو تا پرواز ... سبزباش از آواز ... آشتی کن بارنگ ... عشقبازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 03:48
دلم گرفته نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم و تا چه اندازه . چند روزی هسته که دیگه حس نمی کنم که بهار شده و با دیدن شکوفه های درختان هیچ شور و شوق زندگی را حس نمی کنم . آخر چرا ؟ چه کسی باید این شرایط را عوض کند . چرا من تنها دارم دوره خودم می چرخم . من می خوام گریه کنم ولی نه تو بهم گفتی که نباید گریه کنم . دیگه حتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 03:38
نام عشق را که می بری نام عشق را که می بری آفتاب احترام می کند نبض آب تند می زند موج ها قیام می کنند نام عشق را که می بری سنگ هم بی قرار می شود کوه سر به خاک می نهد آسمان سجود می کند شب سپید می شود سرو خود پرست سر به زیر می شود نام عشق را که می بری گریه ناگزیر می شود عاقبت دل به عاشقی صادقانه اعتراف می کند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 03:35
فقط تو فقط تو می فهمی که دوری یعنی چی . فقط تو هستی که با واژه های رنگی بهترین تابلوی نقاشی را در افکارم ترسیم می کنی و برای دو پرنده عاشق آشیانه می سازی . بدون که زندگی بی تو لذتی نداره . ***** شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست تو گل سرخ منی .تو گل یاس منی تو چنان شبنم پاک سحری ـ نه ازآن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 06:42
بر بلندی خیال ایستادم تا شاید باد صدایت را به گوشم برساند چشم بستم و همه تن گوش شدم ولی جز صدای وز وز باد چیزی نشنیدم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 06:36
تقدیم یه همه دل های تنها قصه ی من پر غصه و درد قصه ی تو ولی یه روز ساکت و سرد قصه ی من حرف عشق و دوستاشتن قصه ی تو ولی حرف جدایی و ماتم قصه ی من قصه ی عاشقی هاست قصه ی تو ولی قصه ی بی وفایی هاست قصه ی من عشقو به تو بخشیدن قصه ی تو ولی دل رو تو سینه شکوندن قصه ی من امید با تو بودن قصه ی تو ولی رفتن و بی خیالیه قصه ی من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 04:50
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:16
دلم برایت تنگ شده .... دلم برایت تنگ شده ... به اندازه همه برگهای ریخته شده در پائیز برفهای زمستان و شکوفه های بهار همه فکر می کنند تو رفتی به جائی دور .... جائی که هیچ برگی در پائیز نمی ریزد زمستان برف نمی بارد و در بهار شکوفه ها نمی رویند درست مثل دل من ...... بی تو ..... شاید راست می گویند که من ماندم و آسمانی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:06
برای خواندن کتاب قبرستان نیازی به ورق زدن قبرها نیست ... . . . . همین ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:00
نامه ... مقصد نامه ام نه مثل مقدمه اول انشا قلب تو و نه مثل خیلی های دیگر خانه توست .. . یادت را به یاد می آورم که یادی از ورای موج های ساحل بود یادی از خوابهای پروانه ای بروی باد جوهر قلمم نه مثل خیال از طغیان خون رگهایم می آید نه مثل دنیا از مرکب سرخ بلکه از سیاهی میان گل لاله ... کاغذم نه پوست تنم است و نه از تنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:52
چند وقتی است ... زندگی تنها تکرار ساده ای از دم و بازدم شده ! پر از صبح شدن ها و غروب های تکراری ! دیگر حتی برای چند لحظه به انتظار غروب در ساحل نمی مانم دیگر بی تاب نیامدنت نیستم ... چون می دانم خیلی وقت است که رفتی ولی من به دنبالت نیامدم کات... . . . . . چند وقتی است که دلم برای عاشق بودنم تنگ شده ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:36
به یاد آن روز ... چشمهایم را می بندم به یاد آخرین بوسه در نزدیکی یک روز بارانی یادت هست می خواستی دلتنگی آسمان را با خود ببری ؟ ولی افسوس طاقت سنگینی ابرها را نداشتی همه را به من دادی و رفتی و دلتنگی خودت هم ... حالا اینجا ایستاده ام خیلی دورتر از باران و به یاد آن روز اشک می ریزم شاید از دلتنگی آسمان و خودم کم شود تا...